دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۱۱
دختر آفتاب

پریشب اولین شب جدایی من و همسرم بود

پنج شنبه هم مهمان داشتیم و چهارشنبه هم همسر دیر اومد خونه و دیروز حسابی دلم براش تنگ شده بود 

صبح زود جمعه همسر رفت و من وسایل مهمانی شب قبلش را شستم و خانه را سر و سامان دادم و بابام اومد دنبالم و رفتم خونه شون

عصرش برای اولین بار با خواهرا دلمه برگ مو درست کردیم. تجربه شیرینی بود ولی خب پختش اذیتمون کرد

ولی خیلی خوش گذشت

دلم میخواست دیروز ظهر با همسر بریم پیش بابا اینا ناهار بخوریم و همسر بره سرکار و آخر شب بیاد دنبالم ولی همسر راضی نشد ناهار را اونجا باشیم و اومدیم خونه خودمون و اومدم خونمون حسابی بی قرار بودم و سعی کردم خودم را با کار کردن و صحبت کردن با خواهرا مشغول کنم:))

گفتم مهمان، یادم اومد ننوشتم که پنجشنبه عموم و خانواده اش اومدن برای اولین بار خونمون و دوشنبه هفته پیش هم مادربزرگ و عمه هام اومدن

روی ابرها بودم که میزبان خانواده ام شدم و بعد عروسیم تا حالا ندیده بودمشونبوسه

الهی شکر برای این خوشی ها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۲۸
دختر آفتاب

پارسال مثل امشب بله برونم بود و مثل فردا عصر نامزدیمون!!

دوست داشتم امروز برم برای خواهرا، کادوی روز دختر بگیرم و برای کیک به مناسبت نامزدی فردا، آرد

که گرمای سرظهر واقعا بی حالم کرد!!

تا آخر شب تنهام

احتمالا ناهار فردا را بپزم و یکمی برای خودم باشم و کار خونه تعطیل باشه!! 

*یه پست بلند بالا توی نوت بوک گوشی نوشتم در مورد امروز و فردای سال پیش ولی امکان درجش نبود، نمیدونم بیان چرا اینطوریه!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۰
دختر آفتاب

چند ماهه خیلی میرم دندونپزشکی و خیلی خسته شدم

قبل عید فکر کردم کار دندونهام تموم هست که دندون عقلم نذاشت و دیروز یه ترمیمی داشتم و امروز جراحی عقل... جراحی که اینقد استرس دارم که چند سال عقبش انداختم.. این سری ولی راه فراری نبود و از همسر خواستم امروز همراهم باشه

نگم چقدر استرس داشتم و هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه

بی حسی را که زد مردم و زنده شدم

ولی آنچنان بی حس نشد و بی حسی دوم را که خواست بزنه، استرس من بیشتر شد و نذاشتم بزنه!! دکتر و همسر کمی باهام حرف زدن ولی دیدن من خیلی میترسم و از قید جراحی دندونم گذشتند!!!

یکساعت تو نوبت بودم و آخرشم که هیچی

من از دکتر ترسیدم و جراحیم که اسمش سنگینه دیگه بدتر شد

:///

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۱
دختر آفتاب

برای خودمآرام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۰
دختر آفتاب

تعطیلات سه روزه، جز بهترین تعطیلات زندگیم بود😊 خدا را شکر

روز اول یه خواب دلچسب داشتم و عصرش میزبان مادربزرگ، دایی و خاله ام بودیم و چقد خوشحال بودم که بالاخره مهمان دار شدم و یک گلیم قشنگ در کنار سه وسیله تزیینی و ... نصیبمون شد.. چند وقت بود خالی بودن کف اتاق خوابمون بدجوری دلم را میزد و قالی یا نمی پسندیدیم یا به بودجه امون نمیخورد و هیچ یادمون به گلیم فرش نبود:)) 

روز دوم به اتفاق برادر همسر راهی طبیعتی زیبا شدیم و این بار برخلاف دو سری قبل که عروسانه پا میشدم با خانواده همسر میرفتم بیرون، بساط ناهار و خوراکی و وسیله جمع کردن و بردن را اماده کردم و خوش گذشت

روز سوم هم، یه خواب خوب رفتم و بعدش پا شدم برگ موها و پونه هایی که خودم و همسر چیده بودیم را شستم و جمع و جور کردم و برای ناهار امروز مون یه آبگوشت بار گذاشتم و تنقلات آوردم و با هم فیلم چهار انگشت را دیدیم

..

پی نوشت:

و من این چند ماه می فهمم وقتی عروس دامادها میگن کم کم وسیله خریدن و خونه پر کردن یعنی چی و شیرینی اش خیلی بیشتر از جهیزیه خریدنه.. چون کمبود اون وسیله خیلی احساس شده و ذوق داشتنش خیلی بیشتره و هم اینکه خرید دوتایی خیلی بهتره و استرسی نداره😍😍  

دلم میخواست این سه روز برم خانواده خودمم ببینم که واقعا نشد برم

هر چند پنجشنبه رفتم پیششون و بعدش با بابا و خواهرا رفتیم پارک و روز خوبی بود.. دوسالی بود رنگ پارک را ندیده بودممهر شدهخنده

**

فیلم نهنگ عنبر 1 و 2 را هم چون همسر ندیده بود با هم مجدد دیدیم و خیلی خوشمان آمد

هر چی از دیدن این دو تا فیلم لذت بردیم، فیلم دیشبی اصلا چنگی به دل نزد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۳
دختر آفتاب

دلخوشی زندگی گاهی وقتا میتونه خیلی کوچک باشه مثل امروز من... که شروع روزم از ساعت ۵ صبح باشه و پلو و قیمه ام پخته شده و در کنارش سیب زمینی سرخ کرده ام و نخود فرنگی ها  پخته و فریز شدن و یه دوش صبحگاهی که تمام بی خوابی ها و کابوس های شب قبلش را شسته و اومدم سرکار:))

امیدوارم بی خوابی دیشب فعلا سراغم نیاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۰۸:۱۸
دختر آفتاب
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۷
دختر آفتاب

این هفته، همش منتظر جمعه بودم بلکه یه خواب درست حسابی برم! ولی مجبور شدیم برادر شوهر را برای فردا، ناهار مهمان کنیم!! وسط اینهمه کار و آشپزی و تمیزکاری پریود شدم و بی حال ترینم.. صبح هم از بس درد داشتم همسر اوردم خانه و یکساعت سرکار بودم!!

این اولین غذاییه که قراره خانواده شوهر خونه ما بخورن!! خدایا رحم کن و منم بتونم این دو روز روی فرم باشم و آبرومون خریده بشه از هر لحاظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۵۸
دختر آفتاب

*چند ماهه به فکر هایلایت موهام افتادم و بعد چند ماه یه رنگ کار خوب پیدا کردم که اونم میگه با ۳۵ تا ۵۰ فویل رنگ میکنم و من حداکثر ۲۰ فویل میخوام!!! تا ۲ هفته دیگه باید هایلایت مو را انجام بدم.

* دو سه روزی ضعف شدیدی دارم و امروز کشون کشون اومدم خونه پدرم بلکه یکم از بی حالی در بیام.. دوست دارم شب که رسیدم خونه ام، بلافاصله برم بخوابم و به ناهار فردامون فکر نکنم!!

 * باید یه وقت دندونپزشکی بگیرم، این دندونای من درست بشو نیستن چرا :(

 *کاش بتونم بدون آموزش کار هنری را به جایی برسونم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۰
دختر آفتاب