دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

Post 269

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۱ ق.ظ

این متن صرفا برای خالی شدن خودم هست. شما دوست عزیزی که احیانا میخونیش اگه برات مقدور بود کمکم کن

خب توی نوشته های گاه به گاهم متوجه شدید که ما با مادر همسر توی یک خونه دو طبقه زندگی میکنیم

اوایل همه چیز خوب بود و اگر چیزی میشد من میگفتم اولش هست و زیاد سخت نمیگرفتم و شایدم درجه حساسیتم پایین بود

ولی یه چیزایی ته دلم غصه دارم میکرد

مثلا من از روز سوم آشپزی کردم و به درخواست همسر برای مادرشم بردم.. این کار بارها تکرار شد

کم کم حتی یه تشکر خشک و خالی نمیکرد ولی همسر همچنان اصرار داشت این زن یک نفره و ....

خب اونم برای ما غذا درست میکرد ولی من دلم دو نفره بودن خودمون را میخواست.. دلم میخواست ظهر که خسته میام از سرکار، راحت تو خونه خودم بشینم تا اینکه برای یه لقمه غذا ۲ ساعتی اونجا بشینم

زمان دو نفره بودنمون از همه چیز مهم تر بود

ولی تا اینجاش بازم تحمل میکردم

ولی از یه جایی انگار دست پخت منو دوست نداشت و میگفت خودم میپزم.. اگرم یکبار یه چیزی میفرستادم همسر ببره براش اصلا انگار نه انگار و حتی ظرفم را خیلی دیر پس میداد

حتی خودش غذا میپخت.. حدس میزدم غذام را حتی دور میریزه

چون ازش دیده بودم که غذای مونده را میریزه دور

پریشب بابای بیچاره ام دلمه آورد.. چقدر به این زن احترام گذاشت

منم هر چی اصرار کردم سهم ما سه تاست برنداشت که برنداشت

حتی گفتم بخدا ناراحت میشم ولی شبش همسر گفت تو یه ظرف براش بذار

دیروز یه کلام حرف نزد و تشکر نکرد

حتی این زنی که آشپزی را به زور چند روز در هفته انجام میده دیروز غذا پخته بود

گفتم آشپزی چند روز یکبار، یادم افتاد اینم بگم!!!

اون اوایل جفتمون خیلی آشپزی میکردیم

چند وقته خیلی خیلی خیلی کم غذا میذاره

شده یه روزایی تخم مرغ ناهارش بود

ولی خدا نکنه من یه بار آشپزی نکنم یا املت و تخم مرغی بپزم یعنی این زن میگه تخم مرغ شد غذا یا صبح ها که طبق عادت این چند وقته اش هر روز گزارش میگیره که چی ناهار دارید ( خب به تو چه ربطی داره.. جالبیش اینه خورد و خوراک پسراش که اینقدر براش مهمه، خورد و خوراک داماداش براش مهم نیس..)خودش برامون غذا فرستاده بالا.. حتی کوکو سبزی هم از نظرش برای ما غذا نیس ولی برای دختراش غذای خوبیه

......

مهر ماه ما رفتیم مشهد

چند وقت بعدش خواهرشوهر کرونا گفت و از قضا همون موقع اومد خونه مادرشوهر البته تا اون روز نمیدونست کرونا داره و من چون شک کردم چند روز نرفتم پایین

چند روز بعدش تست داد و مثبت شد

و به دنبال اون مادر همسر و همسر و خواهرای همسر کرونا گرفتن

من و بقیه خانواده خواهرا هم از همسر و خواهرا گرفتیم

حالا این زن این چند ماه هر جا نشسته و این مهمونای من که اومدن خونه ام ، در میاد میگه از عروس ‌و پسر کرونا گرفتیم

همسر میگه شوخی میکنه ولی خب شوخی حد و حساب داره! بعد ۹ ماه دیگه کش دادن نداره

اگه کرونا از ما بود نباید خانواده من هم میگرفتن اخه!!!

یه مسئله دیگه اینکه خیلی وقتا میره بیرون یا خونه دختراش و ممکنه چند روز در حد سلام هم رو ببینیم ولی بعدش تیکه میپرونه سایه ات سنگین شده و...

دیشب رفتیم شب نشین خونه اش

دخترش شام درست کرده بود و خوردم.. میگه انگار خوشت نیومده و نمیخوری در حالیکه همه همینقدر خوردن!

یا اخرش در اومده میگه عروس هر وقت من اینجام نمیاد پیشم

در حالیکه من روز قبلش یه ساعت پیشش بودم و حتی دیروز بعدازظهر رفتم سر زدم

دختراش چند روز یکبار میان خونه اش

یا حتی خودم هر روز هر روز نمیرم خونه بابام

چرا اینقدر متوقع شده و انتظار داره

یا مثلا پریشب به بابام گفته دخترت به تنهایی خوش داره، من پایینم و اون بالا.. اینو در حالی گفت که من یکساعت پیشش بودم

خب من ناراحت میشم

از طرفیم هر چی برم پیشش کنجکاویاش بیشتر میشه و از همه چیز میخواد سر در بیاره و خیلی وقته به این نتیجه رسیدم خیلی توقعش بالا رفته و رفت و امدم کم شده.. به تو چه که مامانم که زایمان کرده کیا مراقب ازش کردن اخه زن!!!

چندین و چند بار جلوی بقیه در اومده گفته پسرم، عروسم را از من بیشتر دوست داره. یا یکی ۲ بار که همسر از غذا ایراد گرفته در اومده گفته جرات میکنی از همسرتم ایراد بگیری ... حس میکنم حسادت میکنه نمیدونم شایدم من زیادی حساس شدم

و اما مشکل اصلی که این حرفای مادرهمسر، منو حساس کرده و به شدت اعصابم را خورد کرده و متاسفانه نتونستم جلوی زبونم را بگیرم و همسر دلخور شد و زمینه قهر و ناراحتی را بینمون بنا کرده!! همسر خیلی روی مادرش حساسه و معتقده من اشتباه متوجه میشم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۳۱
دختر آفتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی