دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

هر خانم متاهل و مجردی که وظایف خانه داری بر دوشش باشه، صبحش کلا به پخت و پز و رسیدگی به آشپزخانه میره!!! 

امروز که قرار نبود ناهار بپزم، قشنگ تا وقتی فول بشم خوابیدم، بدون هیچ آلارمی

بعدش رفتم توی حیاط و از بهار و هوای مطبوعش استفاده کردم

بعدترش، اجاق گاز و هود و کاشی های اطرافش را(عید نشده بود درست حسابی تمیز کنم) دستمال کشیدم و همینطور بقیه وسیله برقی ها بغیر اونهایی که داخل کابینت ها هستن ..کف آشپزخونه را هم دستمال کشیدم

افطاری هم آماده اس. به کارهای شخصی خودمم رسیدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۱۸
دختر آفتاب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۴۹
دختر آفتاب

امشب افطاری خونه مادر شوهر دعوتیم و خوشحالم که عصر میتونم بدون دغدغه ی چی بپزم، سر کنم!! 

به امید اینکه برنامه هام خوب پیش برن و بتونم به کار هنریم هم برسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۵۱
دختر آفتاب

پیش از ظهر، با مادر همسر رفتم خرید سبزی کوهی

کرفس و کنگر خریدمبوسه

بوی کرفس مست مستم کرده😊😍 حالم با استشمام این بو، عاااالیه


چند وقت به همسر طفلکی گیر دادم برام یه هدیه خوب و خوشحال کن‌بخره😀 حتی توی لیست خریدم براش نوشتم هدیه😂😂

امروز رفته شهر بغلی، سفارش دادم ظروف سفالی قشنگ برام بخر

امیدوارم مغازه های صنایع دستی باز باشن و دل منم شاد بشه🙏🙏

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۴۴
دختر آفتاب

از ساعت ۴ که بیدار شدیم و سحری خوردیم تا ۶/۵ صبح خوابم نبرد دیگه تا ساعت ۱۱ صبح خواب بودم و واقعا مسئله نایابی بود:))

خودم را تنهایی به دیدن انیمیشین coco دعوت کردم و لذت بردم.. توی حیاط خونه و تراس هم به اتفاق همسرم رفتیم و هوای بهار را استشمام کردیم

 

چند شب پیش ها فیلم زندانی ها و گدایان تهران را دیدیم که از اولی خوشم نیومد و ندیدمش تا آخر ولی دومی قشنگ قشنگ نبود ولی یه تیکه هاییش طنز و ‌بامزه بود:)))

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۰۰
دختر آفتاب

همینجوری یهویی، خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۴۸
دختر آفتاب

سلام بر ماه خدا..

امروز اولین سحری متاهلی ما دو تا رقم خورد.. خدا را شکر..سال ها حسرتم شده بود سحر و افطاری های تک و تنهایی.. انشاالله از امسال همسر همراهم هست.. خدا را شکر همسرم اهل این چیزا هست.. اعتراف میکنم به کسانی که همسرشون اهل نماز و قران بود حسودیم میشد و خدا بالاخره پارسال یه پسر باایمان را جلوی راهم گذاشت

خدایا ازت سلامتی برای همه مردم مخصوصا مردم سرزمینم را میخوام

عاقبت بخیری هممون

ظهور و فرج امام زمان

از بین رفتن مشکلات اقتصادی کشورمون

ریشه کنی ویروس منحوس کرونا

آمرزش همه اموات

حاجت روایی همه همه بنده هات

بعدش گوشه نظری به زندگی پدر و خواهرانم کنی و من و همسر هم خوشبخت باشیم و دلخوش

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۲۰
دختر آفتاب

ناراحتم چون مشکلی که داشتم و یه دوره چهل روزه دارو مصرف کردم نه تنها خوب نشده بلکه خیلی هم پایین تر از نُرم طبیعیش شده!! و باید برم یه دکتر دیگه

یه علت دیگه ناراحتیم برمیگرده به اینکه فلشم را گم کردم و میترسم چیز میز شخصی توش باشه!! دیروز بین راه دکتر و سرکار احتمالا جایی افتاده و نفهمیدم!!! خدا کنه پیدا بشه!!

*حس روزه ندارم و خدا خودش کمکم کنه که در کنار روزه داری و کار، بتونم به پختن افطار برسم و زنده بمونم:))

**برای عوض شدن حالم میخوام برم فروشگاه بغلی خونه و آرد برنج بخرم و برای افطار همسر فرنی بپزونم:))

البته دلم میخواد مسیری که دیروز رفتم را برم چک کنم، خدایی کرد و فلش به دست اومدم خونه!!

ساعت ۱۲:۲۲ نوشت:

با مادر شوهرم رفتیم خرید و دو ساعتی توی حیاط با هم نشستیم و بادوم شکستیم و حرف زدیم و از هوای بهاری لذت بردیم درست مثل سال ها پیش با مادرم:/ مامانی، خیلی کم دارمت

ساعت ۱۶:۲۵ نوشت:

شب قبل سال تحویل، همسر مادرش را دعوت کرد.‌ سبزی پلو با ماهی درست کرده بودم.. دختر خواهر شوهر که از قضا بزرگه و خونه م. ش بود، به دلایلی خونشون بود و شام پیشمون بود

غذا خیلی فراوون بود ولی یک نوع بود و خب جلوی دختر خواهر شوهر معذب بودم

ماهی هم که بود نه میشد ترشی اورد یا ماست یا حتی دوغ

شب عیدم بود و من خیلی کار داشتم ولی نمیشد به همسر نه بگم و چون میدونستم ناراحت میشه!!

حالا امروز مرغ شستن و بسته بندی دارم و پخت افطاریم که هست و همسر دوباره سرخود گفت مادرم بیاد پیشمون و سوالی نکرد که من بگم نه

گوشت چرخ کرده برای کباب شامی کم بود و مجبور شدم مرغ هم بذارم روی گاز

ژله هم که صبح درست کردم.. فکر نکنم بتونم فرنی را بپزم

نیم ساعت پیش بهش میگه از ساعت ۵ برو خونمون و تنها نباش!! من طفلی مگه بیکارم که مهمون دعوت میکنی؟ من اگه باید پیش مهمون بشینم پس کی غذا بپزه!!اگه خودت بودی قضیه فرق داشت

آخرش میگه اینکه مهمونی عیدش نیس!! یعنی چند روز دیگه باید مفصل دعوتش کنیم

دلم میخواد همسر با هماهنگی این دعوت ها را انجام بده:/// و فایده نداشته حرف زدن و تذکرات من

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۱۶
دختر آفتاب

امیدوارم مشکلی که داشتم با گذروندن دوره درمانش حل بشه..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۲۱
دختر آفتاب

دیشب حدودا یکساعتی به یه کار هنری و مطابق دلم رسیدم

خیلی بهم انرژی داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۰۱
دختر آفتاب