دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

سه شنبه بعد اتمام کارم، همسر اومد دنبالم و با خبرش که عکسهای آتلیه را گرفته یه عالمه خوشحالی کردمآرام

با اینکه شب قبلش گفته بود اتلیه زنگ زده و گفته فردا بیا عکسا را تحویل بگیر ولی من گیج خواب بودم و خوشحالی ای در کار نبود

عکسامون را دوس داشتم.. چون کارهامون فشرده بود.. من اصلا توی نخ مراسم و جزییاتش نبودم و دغدغه ام شده بود جهاز خریدن و کرایه لباس و خونه چیدن.. فکر کنم جز معدود عروسها حساب میشم که اینطوریم

بخاطر همین اصلا نمونه کار اتلیه و گل و ماشین عروس و.. ندیدم و بیشترش برعهده همسر و خواهراش بود و حتی سفره عقد را با انتخاب یک عکس از بین چند تا عکس انتخاب کردم.. هر چند بگم درست حسابی سفره عقدم را ندیدم، قابل باور نیستخنده

بوسه

دیشب خواهرک میگفت نه یه اهنگ مخصوص داشتی برای مثلا رقص و بقیه مراسمت.. واقعا هم راست میگه. نه که اهلش نبودم هااا نه... کارام از بس زیاد بود مجالی برای اینجور کارها نداشتم.. ولی خدا را شکر از همه چی راضی بودم بغیر از سرعتی که همه برای عروسی گرفتن به من گوشزد میکردن.. به همسر و مادرش میگم خیلی اذیتم کردید و به مادرش که روم نمیشه بگم ولی به همسر میگم اینم حق الناس حساب میشه و واقعا عذابم دادید

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۸:۲۱
دختر آفتاب

جمعه 23 آبان برای دومین هفته متوالی جوجه کباب درست کردیم و این بار مادر شوهر که خیلی وقته بچه هاش نمیان پیشش بخاطر کرونا را مهمون کردیم .. خدا را شکر غذام خوب شد و مادر همسر خیلی تعریف کرد. البته همسر زحمت خرد کردن مرغ ها و کباب کردنش را کشید ولی خواهرای همسر از من تشکر کردند. ولی به نظر خودم اونا بخاطر اینکه من عروس خوبی هستم و با مادرشون رفت و آمد دارم خوشحال بودند... 

م. ش تا شب پیشمون بود و فیلم های عروسی را دیدیم و گپ زدیم

دیشب همسر میگفت این هفته هم جوجه کباب بخوریم و سه نفری باشیم و من مخالفت کردم این بار..

چون بعد 3 هفته دلم میخواد روز تعطیل خودمون 2 تا باشیم 

البته دل میخواد خانواده خودم بیانخنده میدونم عروس خبیثی شدم

*دو پست زیرتر هم جدیدن!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۰
دختر آفتاب

پنج شنبه 22 آبان بعد غروب لباس پوشیدم و یه سر رفتم پیش مادرشوهر و بعدشم رفتم خونه بابا اینا

تا 10/5 شب پیش بابا و خواهرا بودم و خدا را شکر خیلی بهمون خوش گذشت و در کنارشون بودم و یه عالمه حرف زدیم و غذا و کیک خوشمزه خواهرک را خوردیم و آخر شب همسر اومد دنبالم و رفتیم خونه خودمون

البته با حفظ فاصله و باز گذاشتن درها و تبادل هوا و پوشیدن دستکش و دو ماسکخجالتی

البته چند روز پیشم رفته بودم پیششون ولی بخاطر مریضی که قبلا داشتم حتی یه لیوان آب هم نخوردم و دست به چیزی هم نزدم و زود برگشتم خونه 

*پست پایین هم جدیده!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۸
دختر آفتاب

سلاااام

درسته این وبلاگ یه خواننده روشن داره ولی من دوست دارم از زندگیم اینجا بنویسم

قبلا پیامکی پست های کوچولو کوچولو مینوشتم ولی از روز عروسیم مشکل پیش اومده و به پست های وبلاگم چیزی اضافه نمیشه و برای منی که نت ضعیفی دارم نوشتن سخت شده

دوشنبه هفته پیش 19 آبان بعد یکماه رفتم خونه بابا اینا ولی در همون دقایق اول حسابی خوشحالیم پر کشید.. خواهرام یه مدته مجدد سر آشپزی و کارای خونه به مشکل برخوردن و این مدت چیزی نگفته بودن و منم که فقط تماس تلفنی باهاشون داشتم و متوجه چیزی نشدم

این روزها مثل سالهای اخیر آرزو و دعام سر و سامان گرفتن زندگیشون هست و اینکه بخت خوب و قشنگی سر راهشون بگیره

چون مجردی کلا سخته حالا اگه وظایف خونه هم بالاجبار روی دوشت باشه چند برابر سخت تر میشه

الهی خدا مشکل گشای همه انسانها باشه 

منم یه وقتایی دلم میخواد مثل همه دخترا برم خونه پدرم و دستپخت مادرم را بخورم یا حتی موقع برگشت از سرکار غذای خودم و شوهرم را بگیرم و...

الهی هیچ کی این حسرت ها را تجربه نکنه و نفهمه من چی میگم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۷
دختر آفتاب

طبیعت گردی پاییز

سال 99 با کرونا همراهه و بالطبع طبیعت گردی برای همه خیلی خیلی کم شده ولی من درگیر مراسمات ازدواج و خرید جهیزیه بودم و اصلا رنگ طبیعت را ندیدم تاااااا جمعه دو هفته پیش یعنی9 آبان 99

از قبل به همسر میگفتم دلم برای طبیعت تنگ شده و میگفت من که همیشه سرکار هستم جمعه توی خونه موندن را دوست دارم و... تا دلش به حالم رحم اومد و کلید باغی که خیلی وقته کسی توش رفت و آمد نمیکنه را از دوستش گرفت و بعد موند راضی کردن مادرشوهر!! که صبحش اکی داد و ناهار را برامون ردیف کرد و ساعت 10 صبح راهی شدیم و نگم براتون از آرامش و طبیعت بکر و پاییز زیبا و هوای آفتابی

همسر آتیش درست کرد و با بوی آتیش لذت بردیم

اینقد ذوق کردم و عکس برای دو خانواده فرستادم و دل همه هوایی شد.. کلا اون روز روی ابرا بودم و اینقد روی برگ های پاییزی راه رفتم و خش خش برگها حالم را دگرگون کرد که خدا میدونهچشمک

به سه تاییمون خوش گذشت و در کنار هم میوه و چای و تنقلات و ناهار خوردیم و ساعت 3 برگشتیم خونه

من هیچ موقع پاییز را دوست نداشتم ولی سعی کردم اتفاقات بد پاییزی را فراموش کنم و حداقل از طبیعت پاییزی لذت ببرم

به زودی عکساش را میذارم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۹
دختر آفتاب

دیروز ناهار با کمک همسر، پلو و جوجه کباب درست کردیم و رفتیم با مادر شوهر خوردیم. البته با رعایت پروتکل ها و حتی ظرف های خودم را بردم که از ظرفای مادرشوهر استفاده نکنیم!! خوب بود و دل مادرش شاد شد

بعدشم رفتیم دور دور دوتایی و وقتی اومدیم شمعدونی های باغچه را توی گلدون گذاشتیم.. باشد که گل ها رشد کنن

روز قبلشم برای اولین بار کیک یزدی درست کردم و کلی دل منو خواهرا بخاطر سوتی های من شاد شد.. نتیجه خوب نبود و برای بار اول بدک نبود  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۶:۱۴
دختر آفتاب

امروز خونه ام و از وقتی همسر رفته سرکار زیر پتو لش کردم و فقط گوشت را بار گذاشتم و ظرفها و خونه منتظرن که دستی به سر و روشون بکشم.. همسر یک میاد خونه و باید کم کم خودمو تکون بدم:))

دیروز واسه حساسیت دستم رفتم دکتر و گفت اگزما داری و تمام شستشوهات حتی پیاز و سیب زمینی پوست کندن و شستنش با دستکش باشه.. بالاخره نوعروس بعد ۲ ماه از حالت پاچه بزی در اومد:))))

کاش wifi خونه درست میشد و یه دل سیر حرف میزدم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۹ ، ۰۹:۴۸
دختر آفتاب

دو روز و نصفی هست خیلی بدخلق شدم و‌توی خونه به همسر بداخلاقی میکنم البته چون خودش مقصره!! یک پست در مورد پاییزگردی جمعه باید بنویسم و یکی در مورد منت کشی همسر جآن و

یک پست هم در مورد مادر شوهر که دلسوزیش امروز عصبیم کرد و به زور تونستم ناهار بخورم

فعلابرم مرغ و ماهی هایی که همسر جون خریده، بشورم.خدا خیرش بده ولی یه عالمه خریده و یه هول گنده انداخته به جونم

دلم برای خانواده ام تنگ شده.. نزدیک‌ سه هفته اس با خانواده های خودم و‌ همسرم هیچ ارتباطی ندارم و دیگه دارم میپوکم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۱۶:۲۹
دختر آفتاب

روز کاری شلوغی داشتم و از اینکه بی هدف ننشسته بودم خیلی خوب بود

کاش همه روزای کاری مفید بودن.. به امید تخصصی بودن کارها که فعلا محقق نشده):

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۸
دختر آفتاب

آرامش الانم را دوست دارم.. کل خونه مرتب و تا حدی تمیزه.. چای روی گاز دم کشیده و لیوان چای دستمه!! میوه شسته شده و آماده خوردنه

استارت ناهار فردا خورده شده

اعتراف میکنم خونه مرتب تمیز خیلی به آرامشم کمک میکنه

دل نگرانیم در حال حاضر خونه پدری بخاطر عصبی بودن خواهره!!!

 همسر جانم هم نمیاد در کنارش غم ها فراموش بشه و لبخند به لبم بیاره

خداوندا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۴
دختر آفتاب