دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

Post 201

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۴۰ ق.ظ

هفته کسل کننده ای داشتم و متاسفانه این هفته همچنان انرژی ندارم با اینکه ۲ روزه گردن دردم خیلییی کم شده

تا سه شنبه هفته پیش حرف زدم.. چهارشنبه مجدد مرخصی گرفتم و خونه بودم. یعنی حتی نرفتم طبقه پایین و مادرشوهر را ببینم. اینقد که به عذاب بودم و گردنم اذیتم میکرد‌..

سه شنبه شب همسر گفت خانواده اش قراره برای اولین بار بیان خونمون. مخالفت کردم. گله کردم ولی همسرم کاری ازش برنمیومد حتی خواست بگه نیان ولی زشت میشد.. راستش ناراحت شدم. مادرشوهر دیده بود توان کاری را ندارم. این دورهمی را بخاطر کرونا عقبش مینداختن ولی سلامتی من براش مهم نبود

خب یک هفته زندگیم نابود شده بود و منم که تمیز نکرده بودم و میخواستن خونه را ببینن و باید کل خونه تمیز میشد.. مرخصی چهارشنبه را کوزت بازی کردم و تدارک مهمونی را دادم و خیلی خسته شدم .. مریض بودم و با اجبار کردن خودم کارها را انجام دادم. دست تنها بودم و همسرم نمیشد کمکم کنه..از طرفی از تک تکشون ناراحتم. مهمانی خوب برگزار شد ولی من اونطور که باید بهم خوش نگذشت فقط خوشحالم ۲ سومشون اومدن و تونستم ساپورت کردم بقیه هم احتمالا این هفته بیان

از اون جا که شانس باهام یار نبود دیروزم دوستم اومد بهم سر زد ولی خیلی خوش گذشت چون خود خودم بودم و با دوستم راحتم

این روزها حال دلم خوب نیس.. همیشه مریضم. یه هفته اس خانوادم را حتی ندیدم.. دیشب بعد یه هفته رفتیم پیش مادرشوهر ولی بدتر شدم و برگشتم خونه‌. خوابم نمیبرد... از همسر خواستم بغلم کنه و ارومم کنه بلکه خوابم ببره.. خیلی بهم عشق داد و نمیدونم کی خوابم برد

صبح ساعت ۵ پاشدم و ناهار امروز را پختم و قبل بیدار شدن همسر باز رفتم تو بغلش تا حالم خوب تر بشه ولی نشد اونطور که باید

الان سرکارم و حوصله ندارم و صبحانه هم نخوردم و حتی میل ندارم

همسر زنگم زد که صبحانه بخورم ولی انگاری حوصلشو نداشتم و برنداشتم و گفتم پیام بده و خواسته شو پیامک زد و من گفتم بی اشتهام

نمیدونم چمه اصلا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۲۱
دختر آفتاب

نظرات  (۱)

ای واییییییییییی عروس چه همه قیمه ها ریختن توی ماستا!!!!

عجب اوضاعی داشتی...ای کاش رعایت میکردن....به نظرم وقتی گفته بودن میخوان بیان همسرت باید همون لحظه میگفت اینجوری هست شرایط بدنیت و عقب مینداخت مهمانی رو...ولی بازم خدا رو شکر بخیر گذشت.....

خانواده همسر من که قراره بهمن ماه بیان دیدنمون بالاخره....خانواده خواهرش و مادر و پدرش...تا اونموقع کلی وقت دارم :))

پاسخ:
اره میبینی:)) والا همسر گفته بود و اونا کار خودشون را کردن.. خیلی رعایت میکنن ولی اون شب برام تعجبی بود. همسرم ماشالا خانواده پرجمعیتی داره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی