Post 58
سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۱۱ ب.ظ
ساعت ۲۲ نوشت:
قرار بود ساعت ۱۰ که شد حتی شده ظاهری برم توی جمع خانواده... ولی میم و بی رحمیاش و نفهمیاش حسابی پکرم کرد. یه ادم چقد میتونه بیشعور باشه و بی درک... من این سالها خیلی عذاب کشیدم و اگه ظرفی شکسته شد بخاطر ذهن مشوشم بود و کسی نفهمید.. کاش کسی بود و ارومم میکرد.. خدا عاشقت شاید روزی بود. میگم شاید چون یادم چیزی نیس ولی امشب من بنده بدت را بغل کن
ساعت ۰۰:۲۶ نوشت:
چ روز طولانی ای بود. سرکاررفتم و ابزار کاریمون را شروع به کار کردم!!! اومدم خونه دوش گرفتم. دعوا و دلخوری دو سری شد که یکبارش شروعش از من بود. خوابیدم. ناهار خوردم. ۴ قسمت دل را دیدم. اش نذری خوردم. تخمه شکوندم و سیب ولی دلم ارام نشد و چه تلخ که دو روز دیگه عیده.. خدایا من امیدوارم این دو روز عشق واقعی را بهم برسونی:///
۹۸/۱۲/۲۷