دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

پسر دوست داشتنیم توی دوران مجردیش کار خونه انجام نداده  و یعنی اصلا مامانشم ازش نخواسته

ولی من چندین بار ازش خواستم و مدام میگفت بلد نیستم

اگه اشتباه نکنم دقیقا دو ماه بعد عروسیمون پا شد و ظرفا را برام شست و من اینقددددد ذوق کردم که؛)))

دیروز ۶ کیلو ماهی کوچک خریده بود و از ۴/۵ تا ۸ شب دستم به اونا بند بود و اینقد کلافه شدم.. اشتباهم این بود که به پیشنهاد همسر رفتم داخل حمام شستم و اینش خیلی خسته کننده بود و باید توی آشپرخونه تمیزشون میکردم

آخرای کار، قیچی آشپزخونه به دادم رسید و گرنه چاقو و تخته گوشت روند کار و حتی کیفیت کارم را پایین آورده بود!! تجربه خوبی برام گذاشت

همسر که رسید داشتم حمام به گند کشیده را میشستم و بعدش خودم را که بنظرم کل هیکلم اب ماهی پاشیده شده بود://

کارم که تموم شد، همسر کلی ازم تشکر کرد و گفت مگه نگفتم نشور تا خودم بیام و چند تیکه ظرف توی سینک را به طور خود جوش شست و من برای مهربونیش مُردم

ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۹ ، ۱۰:۰۳
دختر آفتاب

بالاخره دیشب فریزرم را بعد ۳ ماه تمیز و مرتب کردم و اینقدرررررر دلم حال اومد:))

از دیشب الکی میرم بازش میکنم و حظ میبرم:)) 

کسی هست داخل یخچال فریزر دوقلوش سبد گذاشته باشه و محتویات یخچال فریزرش را داخل سبدها گذاشته باشه؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۰۹:۰۲
دختر آفتاب

انتظار این حرفا را ازش نداشتم... و سخت دلم گرفت و از بختم به خدا گله کردم.. کاش فراموش کنم این حرفا رو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۲۲:۳۰
دختر آفتاب

خواهر شوهر کادوی خونه نویی ما را دیروز فرستاد

یه ساعت دیواری صنایع دستی طوری.. دستش درد نکنه

دیشب بالاخره از خونه ما، صدای تیک تاک ساعت بلند شد

کاش بقیه هم کادوهاشون را میفرستادن:)) با این اوضاع کرونا

البته ما هم سوغاتی های مشهد را زود بهشون دادیم 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۶:۱۶
دختر آفتاب

سه شنبه بعد اتمام کارم، همسر اومد دنبالم و با خبرش که عکسهای آتلیه را گرفته یه عالمه خوشحالی کردمآرام

با اینکه شب قبلش گفته بود اتلیه زنگ زده و گفته فردا بیا عکسا را تحویل بگیر ولی من گیج خواب بودم و خوشحالی ای در کار نبود

عکسامون را دوس داشتم.. چون کارهامون فشرده بود.. من اصلا توی نخ مراسم و جزییاتش نبودم و دغدغه ام شده بود جهاز خریدن و کرایه لباس و خونه چیدن.. فکر کنم جز معدود عروسها حساب میشم که اینطوریم

بخاطر همین اصلا نمونه کار اتلیه و گل و ماشین عروس و.. ندیدم و بیشترش برعهده همسر و خواهراش بود و حتی سفره عقد را با انتخاب یک عکس از بین چند تا عکس انتخاب کردم.. هر چند بگم درست حسابی سفره عقدم را ندیدم، قابل باور نیستخنده

بوسه

دیشب خواهرک میگفت نه یه اهنگ مخصوص داشتی برای مثلا رقص و بقیه مراسمت.. واقعا هم راست میگه. نه که اهلش نبودم هااا نه... کارام از بس زیاد بود مجالی برای اینجور کارها نداشتم.. ولی خدا را شکر از همه چی راضی بودم بغیر از سرعتی که همه برای عروسی گرفتن به من گوشزد میکردن.. به همسر و مادرش میگم خیلی اذیتم کردید و به مادرش که روم نمیشه بگم ولی به همسر میگم اینم حق الناس حساب میشه و واقعا عذابم دادید

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۸:۲۱
دختر آفتاب

جمعه 23 آبان برای دومین هفته متوالی جوجه کباب درست کردیم و این بار مادر شوهر که خیلی وقته بچه هاش نمیان پیشش بخاطر کرونا را مهمون کردیم .. خدا را شکر غذام خوب شد و مادر همسر خیلی تعریف کرد. البته همسر زحمت خرد کردن مرغ ها و کباب کردنش را کشید ولی خواهرای همسر از من تشکر کردند. ولی به نظر خودم اونا بخاطر اینکه من عروس خوبی هستم و با مادرشون رفت و آمد دارم خوشحال بودند... 

م. ش تا شب پیشمون بود و فیلم های عروسی را دیدیم و گپ زدیم

دیشب همسر میگفت این هفته هم جوجه کباب بخوریم و سه نفری باشیم و من مخالفت کردم این بار..

چون بعد 3 هفته دلم میخواد روز تعطیل خودمون 2 تا باشیم 

البته دل میخواد خانواده خودم بیانخنده میدونم عروس خبیثی شدم

*دو پست زیرتر هم جدیدن!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۰
دختر آفتاب

پنج شنبه 22 آبان بعد غروب لباس پوشیدم و یه سر رفتم پیش مادرشوهر و بعدشم رفتم خونه بابا اینا

تا 10/5 شب پیش بابا و خواهرا بودم و خدا را شکر خیلی بهمون خوش گذشت و در کنارشون بودم و یه عالمه حرف زدیم و غذا و کیک خوشمزه خواهرک را خوردیم و آخر شب همسر اومد دنبالم و رفتیم خونه خودمون

البته با حفظ فاصله و باز گذاشتن درها و تبادل هوا و پوشیدن دستکش و دو ماسکخجالتی

البته چند روز پیشم رفته بودم پیششون ولی بخاطر مریضی که قبلا داشتم حتی یه لیوان آب هم نخوردم و دست به چیزی هم نزدم و زود برگشتم خونه 

*پست پایین هم جدیده!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۸
دختر آفتاب

سلاااام

درسته این وبلاگ یه خواننده روشن داره ولی من دوست دارم از زندگیم اینجا بنویسم

قبلا پیامکی پست های کوچولو کوچولو مینوشتم ولی از روز عروسیم مشکل پیش اومده و به پست های وبلاگم چیزی اضافه نمیشه و برای منی که نت ضعیفی دارم نوشتن سخت شده

دوشنبه هفته پیش 19 آبان بعد یکماه رفتم خونه بابا اینا ولی در همون دقایق اول حسابی خوشحالیم پر کشید.. خواهرام یه مدته مجدد سر آشپزی و کارای خونه به مشکل برخوردن و این مدت چیزی نگفته بودن و منم که فقط تماس تلفنی باهاشون داشتم و متوجه چیزی نشدم

این روزها مثل سالهای اخیر آرزو و دعام سر و سامان گرفتن زندگیشون هست و اینکه بخت خوب و قشنگی سر راهشون بگیره

چون مجردی کلا سخته حالا اگه وظایف خونه هم بالاجبار روی دوشت باشه چند برابر سخت تر میشه

الهی خدا مشکل گشای همه انسانها باشه 

منم یه وقتایی دلم میخواد مثل همه دخترا برم خونه پدرم و دستپخت مادرم را بخورم یا حتی موقع برگشت از سرکار غذای خودم و شوهرم را بگیرم و...

الهی هیچ کی این حسرت ها را تجربه نکنه و نفهمه من چی میگم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۷
دختر آفتاب

طبیعت گردی پاییز

سال 99 با کرونا همراهه و بالطبع طبیعت گردی برای همه خیلی خیلی کم شده ولی من درگیر مراسمات ازدواج و خرید جهیزیه بودم و اصلا رنگ طبیعت را ندیدم تاااااا جمعه دو هفته پیش یعنی9 آبان 99

از قبل به همسر میگفتم دلم برای طبیعت تنگ شده و میگفت من که همیشه سرکار هستم جمعه توی خونه موندن را دوست دارم و... تا دلش به حالم رحم اومد و کلید باغی که خیلی وقته کسی توش رفت و آمد نمیکنه را از دوستش گرفت و بعد موند راضی کردن مادرشوهر!! که صبحش اکی داد و ناهار را برامون ردیف کرد و ساعت 10 صبح راهی شدیم و نگم براتون از آرامش و طبیعت بکر و پاییز زیبا و هوای آفتابی

همسر آتیش درست کرد و با بوی آتیش لذت بردیم

اینقد ذوق کردم و عکس برای دو خانواده فرستادم و دل همه هوایی شد.. کلا اون روز روی ابرا بودم و اینقد روی برگ های پاییزی راه رفتم و خش خش برگها حالم را دگرگون کرد که خدا میدونهچشمک

به سه تاییمون خوش گذشت و در کنار هم میوه و چای و تنقلات و ناهار خوردیم و ساعت 3 برگشتیم خونه

من هیچ موقع پاییز را دوست نداشتم ولی سعی کردم اتفاقات بد پاییزی را فراموش کنم و حداقل از طبیعت پاییزی لذت ببرم

به زودی عکساش را میذارم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۹
دختر آفتاب

دیروز ناهار با کمک همسر، پلو و جوجه کباب درست کردیم و رفتیم با مادر شوهر خوردیم. البته با رعایت پروتکل ها و حتی ظرف های خودم را بردم که از ظرفای مادرشوهر استفاده نکنیم!! خوب بود و دل مادرش شاد شد

بعدشم رفتیم دور دور دوتایی و وقتی اومدیم شمعدونی های باغچه را توی گلدون گذاشتیم.. باشد که گل ها رشد کنن

روز قبلشم برای اولین بار کیک یزدی درست کردم و کلی دل منو خواهرا بخاطر سوتی های من شاد شد.. نتیجه خوب نبود و برای بار اول بدک نبود  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۶:۱۴
دختر آفتاب