دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

غم دنیا میشه دست از سر ما برداری

خدایا ما فقط چشم به تو داریم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۴۷
دختر آفتاب

من واقعا نگران روابط با ادم های نزدیک زندگیم هستم

خدایا فرجی حاصل کن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۰۳
دختر آفتاب

سال نو مبارک

سال پیش کاری کردم که از خودم راضیم و میشه گفت عمل مثبت .. کمی وارد این قرتی بازیای پوستی شدم و کمی به پوستم اهمیت دادم 

امسال میخوام کمی برای خودم برنامه داشته باشم.. نه که برنامه خیلی بزرگ ها.. یه جور خوشحالی ریز برای خودم فراهم کنم

سال جدید دوست دارم سال سلامتی خودم و عزیزانم باشه

سال بهبود روابط با همسر و دخترم و خانواده ام باشه.‌ من خیلی،وقته افسار این روابط از دستم در رفته و خودم نتونستم تنهایی بهبود ببخشم و شاید مجبور بشم از شخص خبره ای کمک بگیرم

سال پر پولی برام باشه.. یه سری خرج هایی که نیازه بکنم و توش موندم و اوضاع مالی همسر هم قاراشمیشه و توی این خرج های اساسی موندیم و من واقعا ناراحتمش

همینا فعلا

طاعات عبادات همگی هم مقبول

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۳۲
دختر آفتاب

سال ۱۴۰۲ برام سال بهم خوردن رابطه با چندین نفر بود و از نظر روحی چندین ماهه تحت فشارم چون خیلی بدتر شده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۰۶
دختر آفتاب

به وقت سفر یک روزهزبان درازی

کلا من دلم سفر به تعداد زیاد و مدت کم را می پسندهآرام همسری هم بد سفر

فک میکنم همسر دلش برام سوخت و این سفر یک روزه شهر بغلی را آوردم اخه دو سه ماهیه شدیدا حالم بده و به حدی تحت فشارم که دو شب پیش خیلی زار زدم..

کاش نصفه روز از باقی سفر خوش بگذره و بتونم خریدهای خوبی بکنم چشمک

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۵:۲۲
دختر آفتاب

این مدتی که برگشتم سرکار و دختر بین خونه بابام و خیلی کم کم خونه مادر شوهر در تردده، فکر میکنم کار درست چیه؟ شغلم که اتفاقا پولش در حد توجیبی خودمه را رها کنم یا نه

اگه تصمیم به بچه دوم داشته باشم و این مشکلات را مجدد بخوام داشته باشم ایا توانش میمونه یا نه

در ضمن من ادم مطلق توی خونه موندنم نیستم و همسرم بسیار کم توی خونه اس و سرکار نرفتن یعنی همین یه قلم بیرون رفتن و استقلال هم از دست میدم

کار درست چیه خدا

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۳:۴۰
دختر آفتاب

یه زمانی که تب وبلاگ نویسی بالا بود، مامان ها میومدن از کلماتی که بچه شون میگفت مینوشتن

منم دوست دارم این کار را بکنم

کلماتی که دختر میگه

حامه=خامه

شیر

بوجی= بیسکوییت

ماما

بابا

پول

توپ

تاب

چای

نون

قط= قطره

عمَ=عمه

مینوش=اسم خاله هاشه

عزی=عزیز(مادربزرگش)

آب

در

گل

باد

ما=ماشین

بهتر و بدتر را چند روزه یاد گرفته بدون اینکه بدونه یعنی چهزبان درازی

گوگه= گوجه

حُ=خرما

البته همه این کلمات را با زبون خودش میگه و کاش میشد ویس بگیرم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۰:۰۰
دختر آفتاب

 ۶ مهر ۱۴۰۲

۱۹ ماهگی دختر کوچولوم 🐥❤️

۹ُمین سالگرد آسمونی شدن مامان نازنینم💔💔

قلبم آتیشه

خدایا من میخوام مامانم را ببینم و کلی باهاش حرف بزنم😭😭

هیچی جاش را برام پر نمیکنه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۲ ، ۰۰:۳۷
دختر آفتاب

یادم بمونه امروز را

تا این موقع ناهار نخوردیم

آخرین روز تابستونی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۵۲
دختر آفتاب

در حالیکه خونه پر از وسیله و اسباب بازیای دختره، دختر خانم عزم خواب میکنه. پدر خونواده فرتی همه جا را ظلمات میکنه.

من دختر را میخوابونم.. یواش یواش میام سراغ یا آشپزی یا جمع کردن کوه اسباب بازیا‌‌.. اگه بخوابم آشپزی کنم که عملا کار نهایی غداست، لامپ هود بالای سر گاز به دادم میرسه

امشب با اینکه منتظرم غذای خانم کوچولو دم بکشه، حس جمع کردن اسباب بازیا را ندارم و فقط سعی کردم مسیر رفت و امد همسر را خالی کنم که مبادا مثل من پاهاش بره روی اسباب بازیا

بخدا حس خجالت دارم جلوی همسر که دو تیکه اسباب بازی را جمع نکردم و از طرفی خسته شدم از تکرار مکررات

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۲
دختر آفتاب

توی فکر اینم یه خونه تکونی بکنم.

کابینت ها و کشوهای نامرتب بخاطر یه قسقل دختر

اصلا زندگیم دیدنیه

موندم کی مرتب کنم

هر موقع که پدرش می برتش جایی فقط میتونم هول هولی ظرف بشورم و چای و میوه آماده کنم.. بقیه کارهای جزیی و بزرگ بماند

* مه سو جان، راستی اسم دخترکت چیه:)

توی این فاصله از روی میز جلوی مبلی رفته پایین.. رفته توی آشپزخونه و در سطل آشغال را باز کرده.. رفته توی هال و به گل سانسوریای بینوا حمله کرده

الان هم همونطور که داره برا تودش چیزایی میگه خورد زمین

طی این پست چند بار بلند شدم و رشته کلام از دستم رفت

رشته کارها هم همینطوریه

خلاصه برای من که دوست دارم دور و برم مرتب و خلوت باشه باید عرض کنم وجود این بی نظمی های وسط خونه شامل اسباب بازیاش و بقیه وسایل خونه که مورد علاقشه، باعث سلب آرامشم شده

وجودش مایه شکرگزاریه

پوست صاف و نرمش

موهای گوگولیش

نمکی بودنش

خنده هاش

حتی شیطنتاش خنده را برامون به ارمغان میاره

خوب اومد سراغ من و باید برم.. غر غر میکنه دختر کوچولوم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۲۲
دختر آفتاب

من از زندگی دونفره های بیشتری میخواستم

هم دیر نصیبم شد و هم کمتر از یکسال برام دوام داشت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۶
دختر آفتاب

دلم برای وبلاگستان شلوغ و تند تند پست نوشتن ها تنگ شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۳۲
دختر آفتاب

برای بار دوم دخترم کارش به اورژانس رسید

قلبم هزار تیکه اس

من امروز بیشتر از همیشه بی مادریم را حس کردم

پدرم پیشم بود ولی

خیلی بده هیشکی نتونه این حس هات را درک کنه که بتونه ارومت کنه

دختر کوچولوم خوب شو.. امشب تب نکن.. امشب بالا نیار

من طاقت درد کشیدنت را ندارم

من از زندگی اینقدر بدی دیدم که دیگه ظرفیتم تکمیل شده

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۵
دختر آفتاب

این روزها جای خالی مادرم بر روی قلبم خیلی سنگینی میکنه

دارم اشک میریزم و اشک میریزم و اشک میریزم

چی شد که سرنوشت ما اینطور شد

یعنی میشه توی اون دنیا پیش مادرم باشه و باهاش حرف بزنم و بغلش کنم و برم توی بغلش

خدایا ابن نبود را برامون جبران میکنه؟

من برای از دست مامانم خیلی کوچیک بودم.. قدرش را ندانستم

من در آش فراقش دارم آب میشم

کاش میشد همین الان برم سرمزارش

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۶:۴۱
دختر آفتاب

پیشاپیش عید همه مبارک

سال خیلی خوبی برای مردم کشورم آرزو میکنم

سال سلامتی و خوشی و کلی اتفاقات خوب باشه برای همه

سال دو نفره شدن همه جوونای دم بخت که ازدواج دوست دارند

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۴۹
دختر آفتاب

۱۰ ماه گذشت از روزی که دخترم به دنیا اومد و با یه موجود کوچولوی دوست داشتنی مواجه شدم

مادری خیلی سخته و البته شیرین 

دخترم وجودت مبارکمون باشه، دوست دارم دختر کوچولوی من

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۱ ، ۱۵:۱۸
دختر آفتاب

چرا غم نبودنت رهایم نمیکند

چرا غم جوان بودنت و چیزی ندیدنت، رهایم نمیکند

چرا داغت همیشه داغ است

چرا جگرم برایت همیشه میسوزد

خدایا چطوری قرار است برای عزیزم جبران کنی

اه خدایا در حالیکه طفل کوچکم کنارم خواب است و باید خوشحال باشم ولی غم مادرم بالشت زیر سرم را تر میکند

اینجا.. ر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۵
دختر آفتاب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۸
دختر آفتاب

۸ ساااال گذشت

قلبم خیلی سنگینه

یعنی میشه اون دنیا ببنیمش و کلی توی بغلش گریه کنم، آرزوم برای اون دنیا همینه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۰۸
دختر آفتاب