دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

Post 276

غروب ۴ مرداد ۱۴۰۰... تراس خانه پدری و صدای قرآن از مسجد محله:)

و من غرق درین فکرم که امسال دومین تابستونی که مشغله فکریم زیاده و نمیتونم حتی یه پیاده روی و پارک رفتن ساده داشته باشم ولی الحمدالله که مشغله فکریم چیزی خوبیه:))

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 275

این روزها با ناراحتی از مادر شوهر طی میشه

همشم بخاطر اینه دهنش، چفت و بست نداره و همه حرفی را به زبون میاره و صداقت توی حرفاش نیس و از بی صداقتیش رنجیده میشم!!

ای کاش توی یه ساختمون زندگی نمیکردیم و مجبور نبودم هر روز حتی صداشو بشنوم!!! 

من سریع ناراحتیمو به همسر میگم، اونم حساس و مادر دوست، ناراحت میشه و میره تو فاز قهر

خب زن زندگیتو بکن. به تو چه که اتفاقای زندگی بچه هات که محض اینکه مادری باهات در میون میذارن و با اینکه تاکید میکنن، میذاری کف دست بقیه!!! 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 274

اومدم غر بزنم که چرا مادر شوهر درک نداره و شاید من مشکلی دارم که نشد برم دورهمی دیشبشون که خواهر شوهر خوبه ۳ زنگ زد و احوالم را پرسید و دلخوریم از م. ش کمتر شد

موافقین ۰ مخالفین ۰

P

شاید هر کسی جای من بود خوشحال بود، ولی من همیشه حسرت داشتم خدا صدامو بشنوه و خواسته من براورده بشه

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 272

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

Post 271

بمونه به یادگار 

عروسی دوستم و اولین عروسی ای که من متاهلمخنده

هم خوشحالم و هم بخاطر کرونا استرس دارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

post 270

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 269

موافقین ۰ مخالفین ۰

post 268

پریشب اولین شب جدایی من و همسرم بود

پنج شنبه هم مهمان داشتیم و چهارشنبه هم همسر دیر اومد خونه و دیروز حسابی دلم براش تنگ شده بود 

صبح زود جمعه همسر رفت و من وسایل مهمانی شب قبلش را شستم و خانه را سر و سامان دادم و بابام اومد دنبالم و رفتم خونه شون

عصرش برای اولین بار با خواهرا دلمه برگ مو درست کردیم. تجربه شیرینی بود ولی خب پختش اذیتمون کرد

ولی خیلی خوش گذشت

دلم میخواست دیروز ظهر با همسر بریم پیش بابا اینا ناهار بخوریم و همسر بره سرکار و آخر شب بیاد دنبالم ولی همسر راضی نشد ناهار را اونجا باشیم و اومدیم خونه خودمون و اومدم خونمون حسابی بی قرار بودم و سعی کردم خودم را با کار کردن و صحبت کردن با خواهرا مشغول کنم:))

گفتم مهمان، یادم اومد ننوشتم که پنجشنبه عموم و خانواده اش اومدن برای اولین بار خونمون و دوشنبه هفته پیش هم مادربزرگ و عمه هام اومدن

روی ابرها بودم که میزبان خانواده ام شدم و بعد عروسیم تا حالا ندیده بودمشونبوسه

الهی شکر برای این خوشی ها

موافقین ۱ مخالفین ۰

Post 267

پارسال مثل امشب بله برونم بود و مثل فردا عصر نامزدیمون!!

دوست داشتم امروز برم برای خواهرا، کادوی روز دختر بگیرم و برای کیک به مناسبت نامزدی فردا، آرد

که گرمای سرظهر واقعا بی حالم کرد!!

تا آخر شب تنهام

احتمالا ناهار فردا را بپزم و یکمی برای خودم باشم و کار خونه تعطیل باشه!! 

*یه پست بلند بالا توی نوت بوک گوشی نوشتم در مورد امروز و فردای سال پیش ولی امکان درجش نبود، نمیدونم بیان چرا اینطوریه!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰