Post 196
يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ
از صبح که بیدار شدم بدن درد بدی همراهمه ولی سعی کردم خودمو بزنم به بیخیالی
.. ته ذهنم یه چیزی اذیتم میکنه.. اونم رفتارای هر از گاه خانواده خودمه! بحث ها و دلخوری های ناتمومشون. قبلا فک میکردم مجردی من باعث همه این بحث هاست و با ازدواج من همه چی درست میشه ولی تقریبا یک سوم اوقاتی که میرم پیششون یه دلخوری این وسط هست و منم ناراحت و فکری برمیگردم و رغبتی برای دیدنشون ندارم با اینکه همیشه نگرانشونم و از خدا میخوام فرجی حاصل کنه. نمیدونم اینهمه فرسایش توی خونه ما واسه چی اینقدر کش دار شده
با اینکه ازدواج کردم و همسرم پسر با محبتیه ولی جای خالی مادرم خیلی خیلی اذیت کننده اس ولی چ حالا چ قبلا سعی میکردم حال بدم خیلی پابرجا نشه ولی خواهرام اینطور نیستن و برای خوب شدن حالشون بنظرم تلاشی نمیکنن!!! و بنظرم افسردگیشون برای همین موندگار شده
۹۹/۱۰/۰۷