کاش این رئیس جدیدمون باعث بشه تحول کاری برام اتفاق بیفته و مسئولیت های جدید و خوب بهم بده و انگیزه کاری بگیرم.. و اینکه یه طبقه کمد بهم تعلق بگیره کیف و لیوان و چیزای شخصیم را راحت بذارم توش
کاش این رئیس جدیدمون باعث بشه تحول کاری برام اتفاق بیفته و مسئولیت های جدید و خوب بهم بده و انگیزه کاری بگیرم.. و اینکه یه طبقه کمد بهم تعلق بگیره کیف و لیوان و چیزای شخصیم را راحت بذارم توش
تاریکی و سکوت خونه و صدای قل قل غذا و کوفته برنجی که در حال پختنه
حال هم اکنونم عالی عالی
خدایا شکرت
شنبه بشدت از بق کردن ها و سردی همسر به ستوه اومده بودم. تا ۹ شب که بیاد خونه، توی تاریکی مطلق خونه نشسته بودم.. الکی الکی تلفنی با خواهر بحث کردم.. روی گاز خبری از ناهار فرداش و حتی چای نبود
کم پیش میاد اینجوری بزنم زیر همه چیز ولی بریده بودم... بعدش که همسر اومد از تاریکی و حتی چای نذاشتنم شوکه شد.. چند ساعت کشمکش داشتیم و یه جا من صدام رفت بالا و اون روی همسرم اومد بالا و ... به سر حد مرگ گریه کردم ولی اینقد سنگدل شده بود که حتی نیومد ارومم کنه!!
ولی بعدش هر دو از موضع خودمون کوتاه اومدیم و سعی کردیم بخوابیم....
خدایا کمکم کن
همینرا فقط دارم بگم
*
**
امروز دورکاری بودم و نوبت دندانپزشکی داشتم.. چقدر خوبه صبح ها توی بازار بگردم.. دندانپزشکی طول کشید ولی خریدهای عقب افتاده ای که مدنظرم بود را تا حدی انجام دادم و حتی رفتم سرکار خواهرها و چند دقیقه ای همدیگه را دیدیم و برگشتنی همسر بهم ملحق شد و بالاخره یه قوری و کتری جمع و جور برای خونمون خریدیم
سر دو راهی بدی قرار گرفتم
انگار هیچ وقت ارامش مطلق برای من معنی نداره البته شاید همههمینطورین
هر چی خواستم بیخیال بشمنشد چون...
تنها علت بحث و دلخوری مونشده همین و هیچ کدوم حرف هم رو نمیفهمیم. همسر فک میکنه خواسته اش برای من مهم نیس ولی نمیدونه خواسته سختی ازم داره. نمیتونم متقاعدش کنم و درمانده شدم
خدایا خودت کمکم کن
زندگی متاهلی، گریه داره.. خنده داره.. شادی داره.. غم داره.. عشق داره.. تنفر داره
یه روز مثل دیروز از شدت غم و گریه داشتم میمردم و یه روز مثل امروز آغوش همسرم که دیروز پسش میزدم شده بود تمام آرامشم
امروز رفتیم جاکفشی و میز تلفن خونمون را خریدم و چقد خوشحالم که اولین های زندگیمون همچنان ادامه داره
شغل خوب با حقوق و مزایای معمولی و کار در چارچوب معین و حتی حق مرخصی های ماهانه و زایمان و... چیه که اینم نداریم://
هفته کسل کننده ای داشتم و متاسفانه این هفته همچنان انرژی ندارم با اینکه ۲ روزه گردن دردم خیلییی کم شده
تا سه شنبه هفته پیش حرف زدم.. چهارشنبه مجدد مرخصی گرفتم و خونه بودم. یعنی حتی نرفتم طبقه پایین و مادرشوهر را ببینم. اینقد که به عذاب بودم و گردنم اذیتم میکرد..
سه شنبه شب همسر گفت خانواده اش قراره برای اولین بار بیان خونمون. مخالفت کردم. گله کردم ولی همسرم کاری ازش برنمیومد حتی خواست بگه نیان ولی زشت میشد.. راستش ناراحت شدم. مادرشوهر دیده بود توان کاری را ندارم. این دورهمی را بخاطر کرونا عقبش مینداختن ولی سلامتی من براش مهم نبود
خب یک هفته زندگیم نابود شده بود و منم که تمیز نکرده بودم و میخواستن خونه را ببینن و باید کل خونه تمیز میشد.. مرخصی چهارشنبه را کوزت بازی کردم و تدارک مهمونی را دادم و خیلی خسته شدم .. مریض بودم و با اجبار کردن خودم کارها را انجام دادم. دست تنها بودم و همسرم نمیشد کمکم کنه..از طرفی از تک تکشون ناراحتم. مهمانی خوب برگزار شد ولی من اونطور که باید بهم خوش نگذشت فقط خوشحالم ۲ سومشون اومدن و تونستم ساپورت کردم بقیه هم احتمالا این هفته بیان
از اون جا که شانس باهام یار نبود دیروزم دوستم اومد بهم سر زد ولی خیلی خوش گذشت چون خود خودم بودم و با دوستم راحتم
این روزها حال دلم خوب نیس.. همیشه مریضم. یه هفته اس خانوادم را حتی ندیدم.. دیشب بعد یه هفته رفتیم پیش مادرشوهر ولی بدتر شدم و برگشتم خونه. خوابم نمیبرد... از همسر خواستم بغلم کنه و ارومم کنه بلکه خوابم ببره.. خیلی بهم عشق داد و نمیدونم کی خوابم برد
صبح ساعت ۵ پاشدم و ناهار امروز را پختم و قبل بیدار شدن همسر باز رفتم تو بغلش تا حالم خوب تر بشه ولی نشد اونطور که باید
الان سرکارم و حوصله ندارم و صبحانه هم نخوردم و حتی میل ندارم
همسر زنگم زد که صبحانه بخورم ولی انگاری حوصلشو نداشتم و برنداشتم و گفتم پیام بده و خواسته شو پیامک زد و من گفتم بی اشتهام
نمیدونم چمه اصلا
مدال ضدحال ترین شوهر به شوهر من تعلق میگیره!!
قشنگ همین امروز که تولدش هست و میخواستم واسش کیک بپزم و خونه را تزیین کنم، هوس کرده یه گوسفند شراکتی با مادرش بخره و من که سردرد و شانه درد دارم گیجم و نمیدونم چیکار کنم و هر چی گوشت خورد میکنم و میشورم فایده ندارم
تنها دلخوشیم اینه تولدش را تولد شناسنامه ایش میدونه و چند روز بعد عروسی واسش کیک و هدیه خریدم و فردا هم تعطیلم و میتونم واسش کیک بپزم ولی از این مشورت نکردنهایش و خرید عمده ای گوشت و مرغ و ماهی که انجام میده، به ستوه اومدم و در حال حاضر قهریم و منم از شدت ضدحال و بدن درد هام و حتی خستگی دلم میخواد دراز به دراز بخوابم