صدای اذان ظهر از توی مسجد نزدیک خونه بابااینا میاد
همیشه دوست دارم صدای اذان از توی مسجد به خونه مون برسه که خونه مون از این نعمت محرومه!
امروز همسر نمیتونست بیاد خونه و من هم دورکار بودم و صبح رفتم دندانپزشکی و بعدش بار و بندیلم را برداشتم و اومدم اینجا
حس خوبیه خدا را شکر خونه بابا اومدن. سایه اش همیشه بالاسرمون باشه و صحیح و سلامت باشه و دور و برش شلوغ بشه و شادیش را ببینیم..
برای بابا و خواهرا ناهار پختم و منتظرم بیان خونه
اولین ناهار بعد ازدواج و بدون حضور همسر جآن در خانه پدری
امیدوارم امروز به همه مون خوش بگذره
ساعت ۱۹ نوشت: اهل منزل آمدن و ناهار را خوردیم و استراحت کردیم و بعدش یه عالمه بستنی و بیسکوییت خوردم و حسابی سنگینم و منو خواهر سالن خونه بابااینا را تمیز کردیمو الانم خواهرک رفته میوه بشوره بیاره بخوریم و همسرم تا نیم ساعت دیگه میاد دنبالم و مبخوام برم خونمون
*توی ذهنم دارم فکر میکنم کم کم خونه تکونی خونه خودم را آغاز کنم و وقتی بذارم برای خونه تکونی خونه بابا اینا و ایضا بقیه وسایلی که اینجا دارم را ببرم خونه خودم
**ک اش روزی برسه که شادی بی پایان پدر و خواهرام را ببینم. حتی اگه خوشحال ترین زن دنیا باشم با ناراحتیشون هزار درجه حالم بد میشه
خدایا تمومش کن و شادی را حق ما بکن