یادم بمونه امروز را
تا این موقع ناهار نخوردیم
آخرین روز تابستونی
یادم بمونه امروز را
تا این موقع ناهار نخوردیم
آخرین روز تابستونی
در حالیکه خونه پر از وسیله و اسباب بازیای دختره، دختر خانم عزم خواب میکنه. پدر خونواده فرتی همه جا را ظلمات میکنه.
من دختر را میخوابونم.. یواش یواش میام سراغ یا آشپزی یا جمع کردن کوه اسباب بازیا.. اگه بخوابم آشپزی کنم که عملا کار نهایی غداست، لامپ هود بالای سر گاز به دادم میرسه
امشب با اینکه منتظرم غذای خانم کوچولو دم بکشه، حس جمع کردن اسباب بازیا را ندارم و فقط سعی کردم مسیر رفت و امد همسر را خالی کنم که مبادا مثل من پاهاش بره روی اسباب بازیا
بخدا حس خجالت دارم جلوی همسر که دو تیکه اسباب بازی را جمع نکردم و از طرفی خسته شدم از تکرار مکررات
توی فکر اینم یه خونه تکونی بکنم.
کابینت ها و کشوهای نامرتب بخاطر یه قسقل دختر
اصلا زندگیم دیدنیه
موندم کی مرتب کنم
هر موقع که پدرش می برتش جایی فقط میتونم هول هولی ظرف بشورم و چای و میوه آماده کنم.. بقیه کارهای جزیی و بزرگ بماند
* مه سو جان، راستی اسم دخترکت چیه:)
توی این فاصله از روی میز جلوی مبلی رفته پایین.. رفته توی آشپزخونه و در سطل آشغال را باز کرده.. رفته توی هال و به گل سانسوریای بینوا حمله کرده
الان هم همونطور که داره برا تودش چیزایی میگه خورد زمین
طی این پست چند بار بلند شدم و رشته کلام از دستم رفت
رشته کارها هم همینطوریه
خلاصه برای من که دوست دارم دور و برم مرتب و خلوت باشه باید عرض کنم وجود این بی نظمی های وسط خونه شامل اسباب بازیاش و بقیه وسایل خونه که مورد علاقشه، باعث سلب آرامشم شده
وجودش مایه شکرگزاریه
پوست صاف و نرمش
موهای گوگولیش
نمکی بودنش
خنده هاش
حتی شیطنتاش خنده را برامون به ارمغان میاره
خوب اومد سراغ من و باید برم.. غر غر میکنه دختر کوچولوم
من از زندگی دونفره های بیشتری میخواستم
هم دیر نصیبم شد و هم کمتر از یکسال برام دوام داشت
برای بار دوم دخترم کارش به اورژانس رسید
قلبم هزار تیکه اس
من امروز بیشتر از همیشه بی مادریم را حس کردم
پدرم پیشم بود ولی
خیلی بده هیشکی نتونه این حس هات را درک کنه که بتونه ارومت کنه
دختر کوچولوم خوب شو.. امشب تب نکن.. امشب بالا نیار
من طاقت درد کشیدنت را ندارم
من از زندگی اینقدر بدی دیدم که دیگه ظرفیتم تکمیل شده
این روزها جای خالی مادرم بر روی قلبم خیلی سنگینی میکنه
دارم اشک میریزم و اشک میریزم و اشک میریزم
چی شد که سرنوشت ما اینطور شد
یعنی میشه توی اون دنیا پیش مادرم باشه و باهاش حرف بزنم و بغلش کنم و برم توی بغلش
خدایا ابن نبود را برامون جبران میکنه؟
من برای از دست مامانم خیلی کوچیک بودم.. قدرش را ندانستم
من در آش فراقش دارم آب میشم
عازم سفریم
به شیراز زیبا در این ماه بهشتی، در این فصل ناب
دومین سفر دخترکوچولومونه
امیدوارم به هممون خوش بگذره
مسافرتمون با خانواده همراه خوش بگذره الهی و صحیج و سالم بریم و برگردیم
پیشاپیش عید همه مبارک
سال خیلی خوبی برای مردم کشورم آرزو میکنم
سال سلامتی و خوشی و کلی اتفاقات خوب باشه برای همه
سال دو نفره شدن همه جوونای دم بخت که ازدواج دوست دارند
۱۰ ماه گذشت از روزی که دخترم به دنیا اومد و با یه موجود کوچولوی دوست داشتنی مواجه شدم
مادری خیلی سخته و البته شیرین
دخترم وجودت مبارکمون باشه، دوست دارم دختر کوچولوی من