خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت را بجا بیارم کمه
خدایا همه را به آرزوشون برسون
+ یکساعت دیگه قراره امروز برای بار دوم ببینمش.. چند روزی قراره بریم شهر مجاور برای خرید بقیه جهیزیه
خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت را بجا بیارم کمه
خدایا همه را به آرزوشون برسون
+ یکساعت دیگه قراره امروز برای بار دوم ببینمش.. چند روزی قراره بریم شهر مجاور برای خرید بقیه جهیزیه
اومدم توی پارکینگ و اینقدررررر دورم شلوغ و نامرتبه که در وصف نمیگنجد.. وسط اینهمه کار میخوام یه آش رشته هم بپزم و تازه زیر گاز را روشن کردم.. اگه تا قبل پخت نهایی آش اینهمه شلوغی دورم را مرتب کنم و یه دوشم بگیرم، عالی میشه
امضا: یه آدم کمال طلب شلوغ
از استرس کارها و زمان کم دیشب خیلی غصه خوردم
ادیشبم در حد یه اشاره به یار جان گفتم و ادامه صحبت را به امروز صبح موکول کرد.. منم زنگش نزدم تا خودش زنگ زد و بحث دیضب را پیش کشید.. منم برای اولین بار بغضم شکست و کلی گریه کردم
بعدش پیام داد که بریم بیرون.. منم مرخصی گرفتم
گفت وقتی حرف زدی و گریه کردی دلم برات سوخت
یه ساعتی پیش هم بودیم و کمی حالم بهتره
دلم گرفته
چون کسی نمی پرسه که« شب عروسی که بهترین شب زندگی هر دختریه» و باید حالش خوب باشه و دختری که من باشم چه حرفایی دارم و حرفامو بشنوه
بابا... بابایی که خیلی وقتا برام پدری نکرد حتی این روزای آخر
خدایا فقط تو میتونی نجاتم بدی و عروسی را عقب بندازی چون میبینی چقدر کار دارم
امروز زنگ زدم به مامان یار جآنم.. خیلی اصرار کردن برم خونشون و گویا خواهرای یار جمع هستن اونجا.. البته یار که پیام داد تعارف کردم و گفتم مامانت کار داره و تا حالا ازش خبری نشده.. اخه دور هم جمع شدن و دارن سبزی پاک میکنن. هم دوست دارم برم و هم استرس دارم.. اولین حضور تنهاییم توی خانوادشونه
یه اشتراک سه ماهه از طاقچه خریده بودم که کتاب بخونم که سر و کله یار جآن پیدا شد و وقت کتاب خوندن نداشتم.. حالا این اشتراک سه ماهه رو به اتمامه و عجیب دلم کتاب خوندن میخواد.. برای روزایی که خونه خودمم.. و ترجیحا شاد و عاشقانه و از نوع کتاب کاغذی!! کتابی سراغ دارید پیشنهاد بدید لطفا
نمیدونم این روزا، روزهای آخر مجردیم هست و شمارش معکوس برای عروسیم محسوب میشه یا نه!!! ولی دلم نمیخواد اینقد سر و ساده برم پیش عشق جآنم.. آخه ما دوران نامزدی و عشقولانه کوتاهی خواهیم داشت اگه قبل محرم عروسیمون باشه
خدایا خودت خیر را پیش رومون بذار.. هر چند شیرینی ازدواج به نامزد بازیه ولی:/ این مدت من یه طرفم و بقیه یک طرف دیگه و تنها منم که راضی نیستم به عروسی اینقد هول هولی و این وسط کسی ارزشی برای حرف من قایل نیس
++ خدایا خیلی خیلی ممنونتم.. بالاخره منو به آرزوم رسوندی
یه کوچولو از پست مه سو جان را خوندم و رفتم توی فکر..در حالی که نمیدونم به امید خدا من یکماه دیگه خونه پدری ام یا خونه خودم.. این روزها دست تنهایی و سرکار رفتن و کارها بی انرژیم کرده
خدایا خیر را برام پیش بیار و میدونی که آمادگی یه ماه آینده را ندارم. برامون آسونش کم
خدایا شکرت
عشق و عشق و عشق
دیر این روزها قسمت من شدند ولی ادم نابی قسمتم شد
خدایا شکرت.. هوامو داشته باش.. که تدارک عروسیمون به بهترین نحو و کمترین دخالت های دایه های مهربان تر از مادر سپری بشه. هر چند من دلم یه عقد مفصل توی همین ماه تیر را میخواد و آمادگی ازدواج را ندارم