دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت را بجا بیارم کمه

خدایا همه را به آرزوشون برسون

+ یکساعت دیگه قراره امروز برای بار دوم ببینمش.. چند روزی قراره بریم شهر مجاور برای خرید بقیه جهیزیه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۵
دختر آفتاب

اومدم توی پارکینگ و اینقدررررر دورم شلوغ و نامرتبه که در وصف نمیگنجد.. وسط اینهمه کار میخوام یه آش رشته هم بپزم و تازه زیر گاز را روشن کردم.. اگه تا قبل پخت نهایی آش اینهمه شلوغی دورم را مرتب کنم و یه دوشم بگیرم، عالی میشه
امضا: یه آدم کمال طلب شلوغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۵
دختر آفتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۲
دختر آفتاب

از استرس کارها و زمان کم دیشب خیلی غصه خوردم

ادیشبم در حد یه اشاره به یار جان گفتم و ادامه صحبت را به امروز صبح موکول کرد.. منم زنگش نزدم تا خودش زنگ زد و بحث دیضب را پیش کشید.. منم برای اولین بار بغضم شکست و کلی گریه کردم

بعدش پیام داد که بریم بیرون.. منم مرخصی گرفتم

گفت وقتی حرف زدی و گریه کردی دلم برات سوخت

یه ساعتی پیش هم بودیم و کمی حالم بهتره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۳
دختر آفتاب

دلم گرفته

چون کسی نمی پرسه که« شب عروسی که بهترین شب زندگی هر دختریه» و باید حالش خوب باشه و دختری که من باشم چه حرفایی دارم و حرفامو بشنوه

بابا... بابایی که خیلی وقتا برام پدری نکرد حتی این روزای آخر

خدایا فقط تو میتونی نجاتم بدی و عروسی را عقب بندازی چون میبینی چقدر کار دارم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۷
دختر آفتاب

امروز زنگ زدم به مامان یار جآنم.. خیلی اصرار کردن برم خونشون و گویا خواهرای یار جمع هستن اونجا.. البته یار که پیام داد تعارف کردم و گفتم مامانت کار داره و تا حالا ازش خبری نشده.. اخه دور هم جمع شدن و دارن سبزی پاک میکنن. هم دوست دارم برم و هم استرس دارم.. اولین حضور تنهاییم توی خانوادشونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۵:۵۰
دختر آفتاب

یه اشتراک سه ماهه از طاقچه خریده بودم که کتاب بخونم که سر و کله یار جآن پیدا شد و وقت کتاب خوندن نداشتم.. حالا این اشتراک سه ماهه رو به اتمامه و عجیب دلم کتاب خوندن میخواد.. برای روزایی که خونه خودمم.. و ترجیحا شاد و عاشقانه و از نوع کتاب کاغذی!! کتابی سراغ دارید پیشنهاد بدید لطفا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۷:۲۶
دختر آفتاب

نمیدونم این روزا، روزهای آخر مجردیم هست و شمارش معکوس برای عروسیم محسوب میشه یا نه!!! ولی دلم نمیخواد اینقد سر و ساده برم پیش عشق جآنم.. آخه ما دوران نامزدی و عشقولانه کوتاهی خواهیم داشت اگه قبل محرم عروسیمون باشه
خدایا خودت خیر را پیش رومون بذار.. هر چند شیرینی ازدواج به نامزد بازیه ولی:/ این مدت من یه طرفم و بقیه یک طرف دیگه و تنها منم که راضی نیستم به عروسی اینقد هول هولی و این وسط کسی ارزشی برای حرف من قایل نیس
++ خدایا خیلی خیلی ممنونتم.. بالاخره منو به آرزوم رسوندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۴
دختر آفتاب

یه کوچولو از پست مه سو جان را خوندم و رفتم توی فکر..در حالی که نمیدونم به امید خدا من یکماه دیگه خونه پدری ام یا خونه خودم.. این روزها دست تنهایی و سرکار رفتن و کارها بی انرژیم کرده

خدایا خیر را برام پیش بیار و میدونی که آمادگی یه ماه آینده را ندارم. برامون آسونش کم

خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۴
دختر آفتاب

عشق و عشق و عشق

دیر این روزها قسمت من شدند ولی ادم نابی قسمتم شد 

خدایا شکرت.. هوامو داشته باش.. که تدارک عروسیمون به بهترین نحو و کمترین دخالت های دایه های مهربان تر از مادر سپری بشه.‌ هر چند من دلم یه عقد مفصل توی همین ماه تیر را میخواد و آمادگی ازدواج را ندارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۰۷:۳۹
دختر آفتاب