اومدم توی پارکینگ و اینقدررررر دورم شلوغ و نامرتبه که در وصف نمیگنجد.. وسط اینهمه کار میخوام یه آش رشته هم بپزم و تازه زیر گاز را روشن کردم.. اگه تا قبل پخت نهایی آش اینهمه شلوغی دورم را مرتب کنم و یه دوشم بگیرم، عالی میشه
امضا: یه آدم کمال طلب شلوغ
اومدم توی پارکینگ و اینقدررررر دورم شلوغ و نامرتبه که در وصف نمیگنجد.. وسط اینهمه کار میخوام یه آش رشته هم بپزم و تازه زیر گاز را روشن کردم.. اگه تا قبل پخت نهایی آش اینهمه شلوغی دورم را مرتب کنم و یه دوشم بگیرم، عالی میشه
امضا: یه آدم کمال طلب شلوغ
از استرس کارها و زمان کم دیشب خیلی غصه خوردم
ادیشبم در حد یه اشاره به یار جان گفتم و ادامه صحبت را به امروز صبح موکول کرد.. منم زنگش نزدم تا خودش زنگ زد و بحث دیضب را پیش کشید.. منم برای اولین بار بغضم شکست و کلی گریه کردم
بعدش پیام داد که بریم بیرون.. منم مرخصی گرفتم
گفت وقتی حرف زدی و گریه کردی دلم برات سوخت
یه ساعتی پیش هم بودیم و کمی حالم بهتره
دلم گرفته
چون کسی نمی پرسه که« شب عروسی که بهترین شب زندگی هر دختریه» و باید حالش خوب باشه و دختری که من باشم چه حرفایی دارم و حرفامو بشنوه
بابا... بابایی که خیلی وقتا برام پدری نکرد حتی این روزای آخر
خدایا فقط تو میتونی نجاتم بدی و عروسی را عقب بندازی چون میبینی چقدر کار دارم
امروز زنگ زدم به مامان یار جآنم.. خیلی اصرار کردن برم خونشون و گویا خواهرای یار جمع هستن اونجا.. البته یار که پیام داد تعارف کردم و گفتم مامانت کار داره و تا حالا ازش خبری نشده.. اخه دور هم جمع شدن و دارن سبزی پاک میکنن. هم دوست دارم برم و هم استرس دارم.. اولین حضور تنهاییم توی خانوادشونه
یه اشتراک سه ماهه از طاقچه خریده بودم که کتاب بخونم که سر و کله یار جآن پیدا شد و وقت کتاب خوندن نداشتم.. حالا این اشتراک سه ماهه رو به اتمامه و عجیب دلم کتاب خوندن میخواد.. برای روزایی که خونه خودمم.. و ترجیحا شاد و عاشقانه و از نوع کتاب کاغذی!! کتابی سراغ دارید پیشنهاد بدید لطفا
نمیدونم این روزا، روزهای آخر مجردیم هست و شمارش معکوس برای عروسیم محسوب میشه یا نه!!! ولی دلم نمیخواد اینقد سر و ساده برم پیش عشق جآنم.. آخه ما دوران نامزدی و عشقولانه کوتاهی خواهیم داشت اگه قبل محرم عروسیمون باشه
خدایا خودت خیر را پیش رومون بذار.. هر چند شیرینی ازدواج به نامزد بازیه ولی:/ این مدت من یه طرفم و بقیه یک طرف دیگه و تنها منم که راضی نیستم به عروسی اینقد هول هولی و این وسط کسی ارزشی برای حرف من قایل نیس
++ خدایا خیلی خیلی ممنونتم.. بالاخره منو به آرزوم رسوندی
یه کوچولو از پست مه سو جان را خوندم و رفتم توی فکر..در حالی که نمیدونم به امید خدا من یکماه دیگه خونه پدری ام یا خونه خودم.. این روزها دست تنهایی و سرکار رفتن و کارها بی انرژیم کرده
خدایا خیر را برام پیش بیار و میدونی که آمادگی یه ماه آینده را ندارم. برامون آسونش کم
خدایا شکرت
عشق و عشق و عشق
دیر این روزها قسمت من شدند ولی ادم نابی قسمتم شد
خدایا شکرت.. هوامو داشته باش.. که تدارک عروسیمون به بهترین نحو و کمترین دخالت های دایه های مهربان تر از مادر سپری بشه. هر چند من دلم یه عقد مفصل توی همین ماه تیر را میخواد و آمادگی ازدواج را ندارم
اواخر روز ۱۵ تیر و نیمه اول روز ۱۶ تیر ثبت میشه به عنوان روزی که فشارم بالا بود و با پاهای خودم رفتم دکتر و نتونستم بمونم سرکار . الانم میخوام بخوابم بلکه کمی این استرس ها و کم خوابی ها کمتر بشه.. این استرس و کم خوابی چند وقته باهام هست و یار بدجوری شعله اش را زیاد کرد و دست اخر صحبت کردن با خودش یکمی روبراه ترم کرد... پسر بی قرارم که شدی لطفا غد بودنت را برای من نداشته باش و جنس دختر را از جنس پسر متمایز کن