دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

Post 159

یه روزی ارزوی شادی توی خونمون را داشتبم ولی امروز بارها مرگو برا خودم ارزو کردم
فک میکردم با نامزدیم این مشکلات از بین میره ولی امروز بارها خواهرم خون به دلم کرد حرفاش حرکاتش. بدبختی اونجاست که نمیشه بد خانواده را به کسی گفت و باید سوخت
خدایا فقط تو را دارم و بس

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 158

خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت را بجا بیارم کمه

خدایا همه را به آرزوشون برسون

+ یکساعت دیگه قراره امروز برای بار دوم ببینمش.. چند روزی قراره بریم شهر مجاور برای خرید بقیه جهیزیه

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 157

اومدم توی پارکینگ و اینقدررررر دورم شلوغ و نامرتبه که در وصف نمیگنجد.. وسط اینهمه کار میخوام یه آش رشته هم بپزم و تازه زیر گاز را روشن کردم.. اگه تا قبل پخت نهایی آش اینهمه شلوغی دورم را مرتب کنم و یه دوشم بگیرم، عالی میشه
امضا: یه آدم کمال طلب شلوغ

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 156

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 155

از استرس کارها و زمان کم دیشب خیلی غصه خوردم

ادیشبم در حد یه اشاره به یار جان گفتم و ادامه صحبت را به امروز صبح موکول کرد.. منم زنگش نزدم تا خودش زنگ زد و بحث دیضب را پیش کشید.. منم برای اولین بار بغضم شکست و کلی گریه کردم

بعدش پیام داد که بریم بیرون.. منم مرخصی گرفتم

گفت وقتی حرف زدی و گریه کردی دلم برات سوخت

یه ساعتی پیش هم بودیم و کمی حالم بهتره

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 154

دلم گرفته

چون کسی نمی پرسه که« شب عروسی که بهترین شب زندگی هر دختریه» و باید حالش خوب باشه و دختری که من باشم چه حرفایی دارم و حرفامو بشنوه

بابا... بابایی که خیلی وقتا برام پدری نکرد حتی این روزای آخر

خدایا فقط تو میتونی نجاتم بدی و عروسی را عقب بندازی چون میبینی چقدر کار دارم 

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 153

امروز زنگ زدم به مامان یار جآنم.. خیلی اصرار کردن برم خونشون و گویا خواهرای یار جمع هستن اونجا.. البته یار که پیام داد تعارف کردم و گفتم مامانت کار داره و تا حالا ازش خبری نشده.. اخه دور هم جمع شدن و دارن سبزی پاک میکنن. هم دوست دارم برم و هم استرس دارم.. اولین حضور تنهاییم توی خانوادشونه

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 152

یه اشتراک سه ماهه از طاقچه خریده بودم که کتاب بخونم که سر و کله یار جآن پیدا شد و وقت کتاب خوندن نداشتم.. حالا این اشتراک سه ماهه رو به اتمامه و عجیب دلم کتاب خوندن میخواد.. برای روزایی که خونه خودمم.. و ترجیحا شاد و عاشقانه و از نوع کتاب کاغذی!! کتابی سراغ دارید پیشنهاد بدید لطفا

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post151

نمیدونم این روزا، روزهای آخر مجردیم هست و شمارش معکوس برای عروسیم محسوب میشه یا نه!!! ولی دلم نمیخواد اینقد سر و ساده برم پیش عشق جآنم.. آخه ما دوران نامزدی و عشقولانه کوتاهی خواهیم داشت اگه قبل محرم عروسیمون باشه
خدایا خودت خیر را پیش رومون بذار.. هر چند شیرینی ازدواج به نامزد بازیه ولی:/ این مدت من یه طرفم و بقیه یک طرف دیگه و تنها منم که راضی نیستم به عروسی اینقد هول هولی و این وسط کسی ارزشی برای حرف من قایل نیس
++ خدایا خیلی خیلی ممنونتم.. بالاخره منو به آرزوم رسوندی

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 150

یه کوچولو از پست مه سو جان را خوندم و رفتم توی فکر..در حالی که نمیدونم به امید خدا من یکماه دیگه خونه پدری ام یا خونه خودم.. این روزها دست تنهایی و سرکار رفتن و کارها بی انرژیم کرده

خدایا خیر را برام پیش بیار و میدونی که آمادگی یه ماه آینده را ندارم. برامون آسونش کم

خدایا شکرت

موافقین ۰ مخالفین ۰