دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

Post 246

همینجوری یهویی، خدایا شکرت

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 245

سلام بر ماه خدا..

امروز اولین سحری متاهلی ما دو تا رقم خورد.. خدا را شکر..سال ها حسرتم شده بود سحر و افطاری های تک و تنهایی.. انشاالله از امسال همسر همراهم هست.. خدا را شکر همسرم اهل این چیزا هست.. اعتراف میکنم به کسانی که همسرشون اهل نماز و قران بود حسودیم میشد و خدا بالاخره پارسال یه پسر باایمان را جلوی راهم گذاشت

خدایا ازت سلامتی برای همه مردم مخصوصا مردم سرزمینم را میخوام

عاقبت بخیری هممون

ظهور و فرج امام زمان

از بین رفتن مشکلات اقتصادی کشورمون

ریشه کنی ویروس منحوس کرونا

آمرزش همه اموات

حاجت روایی همه همه بنده هات

بعدش گوشه نظری به زندگی پدر و خواهرانم کنی و من و همسر هم خوشبخت باشیم و دلخوش

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 244

ناراحتم چون مشکلی که داشتم و یه دوره چهل روزه دارو مصرف کردم نه تنها خوب نشده بلکه خیلی هم پایین تر از نُرم طبیعیش شده!! و باید برم یه دکتر دیگه

یه علت دیگه ناراحتیم برمیگرده به اینکه فلشم را گم کردم و میترسم چیز میز شخصی توش باشه!! دیروز بین راه دکتر و سرکار احتمالا جایی افتاده و نفهمیدم!!! خدا کنه پیدا بشه!!

*حس روزه ندارم و خدا خودش کمکم کنه که در کنار روزه داری و کار، بتونم به پختن افطار برسم و زنده بمونم:))

**برای عوض شدن حالم میخوام برم فروشگاه بغلی خونه و آرد برنج بخرم و برای افطار همسر فرنی بپزونم:))

البته دلم میخواد مسیری که دیروز رفتم را برم چک کنم، خدایی کرد و فلش به دست اومدم خونه!!

ساعت ۱۲:۲۲ نوشت:

با مادر شوهرم رفتیم خرید و دو ساعتی توی حیاط با هم نشستیم و بادوم شکستیم و حرف زدیم و از هوای بهاری لذت بردیم درست مثل سال ها پیش با مادرم:/ مامانی، خیلی کم دارمت

ساعت ۱۶:۲۵ نوشت:

شب قبل سال تحویل، همسر مادرش را دعوت کرد.‌ سبزی پلو با ماهی درست کرده بودم.. دختر خواهر شوهر که از قضا بزرگه و خونه م. ش بود، به دلایلی خونشون بود و شام پیشمون بود

غذا خیلی فراوون بود ولی یک نوع بود و خب جلوی دختر خواهر شوهر معذب بودم

ماهی هم که بود نه میشد ترشی اورد یا ماست یا حتی دوغ

شب عیدم بود و من خیلی کار داشتم ولی نمیشد به همسر نه بگم و چون میدونستم ناراحت میشه!!

حالا امروز مرغ شستن و بسته بندی دارم و پخت افطاریم که هست و همسر دوباره سرخود گفت مادرم بیاد پیشمون و سوالی نکرد که من بگم نه

گوشت چرخ کرده برای کباب شامی کم بود و مجبور شدم مرغ هم بذارم روی گاز

ژله هم که صبح درست کردم.. فکر نکنم بتونم فرنی را بپزم

نیم ساعت پیش بهش میگه از ساعت ۵ برو خونمون و تنها نباش!! من طفلی مگه بیکارم که مهمون دعوت میکنی؟ من اگه باید پیش مهمون بشینم پس کی غذا بپزه!!اگه خودت بودی قضیه فرق داشت

آخرش میگه اینکه مهمونی عیدش نیس!! یعنی چند روز دیگه باید مفصل دعوتش کنیم

دلم میخواد همسر با هماهنگی این دعوت ها را انجام بده:/// و فایده نداشته حرف زدن و تذکرات من

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 244

۱۳ فروردین با خانواده همسر، زدیم به دل طبیعت

۲۰ فروردین با خانوده خودم

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 243

امیدوارم مشکلی که داشتم با گذروندن دوره درمانش حل بشه..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 242

دیشب حدودا یکساعتی به یه کار هنری و مطابق دلم رسیدم

خیلی بهم انرژی داد

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 241

دوست دارم در حال حاضر خونه قشنگم بودم و به کار هنریم می رسیدم!!

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 240

دیروز سرکار نبودم و صبحش که مشغول آشپزی و مرتب کردن خونه بودم و عصرش ۲ ساعت خوابیدم و خیلی چسبید:)

بعدش پا شدم بقیه پذیرایی را تمیز کردم و جارو کشیدم( بالاخره از کثیف شدن خونه در روز ۱۲ فروردین فارغ شدم/ عید دیدنی قوم شوهر که اعصابی از من خورد کرد و هنوز ترکش هاش از زندگیمون خارج نشده!! و هیچ وقت این همه ناهماهنگی را یادم نمیره!!)

ساعت ۶ و نیم هم به قصد پیاده روی از خونه زدم بیرون و سر از بازار  در آوردم و  یه سری اقلام برای خونه خریدم

۱/۵ ساعت پیاده روی کردم و بعدش به همسر ملحق شدم و ۹ خونه بودیم و شام را گرم کردم و چای و میوه خوردیم و فیلم پاستاریونی را دیدیم و خیلی کیفور شدیم.. فیلمی طنزگونه بود و دوسش داشتیم و ارزش دیدن داشت{#emotions_dlg.cool}

لابلاش پا میشدم و مقدمات عدس پلوی افطار امروز همسر را مهیا میکردم!! ساعت ۵/۵ صبح پا شدم و غذا در حال دم کشیدنه!! بنظرم غذام اونطور که میخوام، خوب نشده و‌ خیلی زردچوبه زدم:/

امروزم بعد کار، میرم خونه بابام اینا.. چون ظهر، همسر نمیاد خونه و چه کاریه تنها بمونم خونه

* این روزا خیلی خیلی وقتم با کارای خونه میره و راضی نیستم

همسر هم دیگه کمک صد سال یه بارش را نمیکنه و صفر تا صد کارا خونه با خودمه!! حتی یه میوه هم پوست نمیگیره!!

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 239

امروز را روز خیاطی نامگذاری میکنم{#emotions_dlg.kiss} ... چند وقت بود چند تیکه لباس که جاهای مختلفشون نیاز به دوختن داشتند را ازینور به اونور خونه جابجا میکردم و بالاخره سوزن و نخ به دست با چاشنی صحبت با خواهرا، قال قضیه را کَندم البته یه سری لباس هم خونه پدری دارم که همت من را میطلبن!!:/

* از بعد سرکار رفتم پیش پدر و خواهرام و ناهار و عصرونه را با هم بودیم خدا را شکر.. بعدشم اومدم خونه بساط افطاری همسر که از دیشب آماده کرده بودم را چیدم

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 238

شروع پیاده روی  سال ۱۴۰۰ من و همسر، امروز بود

امیدوارم ادامه پیدا کنه و کاهش وزن و سایز من را به همراه داشته باشه و اولین هدفم، رسیدن به وزن قبل ازدواجمه

موافقین ۰ مخالفین ۰