دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

Post 278

ماههاست که توی وجودم یه قلب کوچولوی دیگه شروع به زدن کرده

اون اوایل از نظر روحی خیلی داغون بودم و شوک بزرگی بهم وارد شد و همسر فقط میخواست دل منو راضی کنه و پیشنهاد سقطم را حتی قبول کرده بود زبونی

ولی کم کم با خودم کنار اومدم

------

الان هم آدم های کمی میدونن باردارم ولی من وجود طفلم را شاید بگم از همون اوایل حس کردم و با اینکه میگن از  حدودای ۱۹ هفتگی حرکت بچه آغاز میشه ولی من نبض بچه را از خیلی وقت پیش و تقریبا همون اویل توی دلم حس میکنم.. سری پیش که رفتم دکتر، دکتر بهم گفت ماشالا حرکتش خوبه و فک کنم بخاطر همینه که من خیلی زود حسش کردم

اون اوایل دو طرف شکمم که نبض را حس کردم خوشحال بودم بالاخره به آرزوی فرزند دوقلو رسیدم ولی سونوگرافی بهم گفت یه بچه اس!!

این یک هفته شکمم بزرگ تر شده( خب متاسفانه با وجود رعایت رژیم غذایی و پیاده روی های گه گاه  نیمچه شکمم آب نشد و شکم را داشتم) و خودم متوجه شدم بزرگ شدن ابعادش را... همسر هم چند روز پیش بهم گفت

امیدوارم بتونم ‌با فرزندم شروع به حرف زدن بکنم مثل اون اوایل و اینجوری شور و شوق خودمم بیشتر میشه

هنوز جنسیت نی نی مشخص نیس و من افتادم به فکر وسیله خریدن برای تودلیم!! فعلا منتظرم حقوقم را بدن و با دل امن چند دست لباس و اسباب بازی و کتاب واسش سفارش بدم

بمونه به یادگار از  ۳ مهر ۱۴۰۰ و شروع ۵ ماهگی بارداری من

موافقین ۱ مخالفین ۰

Post 277

نمیدونم چه ترسی توی وجودم رخنه کرده که نمی تونم خبری که ممکنه بقیه را به وجد بیاره، به اشتراک نمیگذارم:/ حتی با وبلاگمم غریبه شدم

شاید چون هنوز آرامش آنچنانی مطلق ندارم که خب مسلما همه این عدم ثبات را دارند!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 276

غروب ۴ مرداد ۱۴۰۰... تراس خانه پدری و صدای قرآن از مسجد محله:)

و من غرق درین فکرم که امسال دومین تابستونی که مشغله فکریم زیاده و نمیتونم حتی یه پیاده روی و پارک رفتن ساده داشته باشم ولی الحمدالله که مشغله فکریم چیزی خوبیه:))

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 275

این روزها با ناراحتی از مادر شوهر طی میشه

همشم بخاطر اینه دهنش، چفت و بست نداره و همه حرفی را به زبون میاره و صداقت توی حرفاش نیس و از بی صداقتیش رنجیده میشم!!

ای کاش توی یه ساختمون زندگی نمیکردیم و مجبور نبودم هر روز حتی صداشو بشنوم!!! 

من سریع ناراحتیمو به همسر میگم، اونم حساس و مادر دوست، ناراحت میشه و میره تو فاز قهر

خب زن زندگیتو بکن. به تو چه که اتفاقای زندگی بچه هات که محض اینکه مادری باهات در میون میذارن و با اینکه تاکید میکنن، میذاری کف دست بقیه!!! 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 274

اومدم غر بزنم که چرا مادر شوهر درک نداره و شاید من مشکلی دارم که نشد برم دورهمی دیشبشون که خواهر شوهر خوبه ۳ زنگ زد و احوالم را پرسید و دلخوریم از م. ش کمتر شد

موافقین ۰ مخالفین ۰

P

شاید هر کسی جای من بود خوشحال بود، ولی من همیشه حسرت داشتم خدا صدامو بشنوه و خواسته من براورده بشه

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 272

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

Post 271

بمونه به یادگار 

عروسی دوستم و اولین عروسی ای که من متاهلمخنده

هم خوشحالم و هم بخاطر کرونا استرس دارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

post 270

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 269

موافقین ۰ مخالفین ۰