دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

Post 266

چند ماهه خیلی میرم دندونپزشکی و خیلی خسته شدم

قبل عید فکر کردم کار دندونهام تموم هست که دندون عقلم نذاشت و دیروز یه ترمیمی داشتم و امروز جراحی عقل... جراحی که اینقد استرس دارم که چند سال عقبش انداختم.. این سری ولی راه فراری نبود و از همسر خواستم امروز همراهم باشه

نگم چقدر استرس داشتم و هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه

بی حسی را که زد مردم و زنده شدم

ولی آنچنان بی حس نشد و بی حسی دوم را که خواست بزنه، استرس من بیشتر شد و نذاشتم بزنه!! دکتر و همسر کمی باهام حرف زدن ولی دیدن من خیلی میترسم و از قید جراحی دندونم گذشتند!!!

یکساعت تو نوبت بودم و آخرشم که هیچی

من از دکتر ترسیدم و جراحیم که اسمش سنگینه دیگه بدتر شد

:///

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

post 265

برای خودمآرام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 264

تعطیلات سه روزه، جز بهترین تعطیلات زندگیم بود😊 خدا را شکر

روز اول یه خواب دلچسب داشتم و عصرش میزبان مادربزرگ، دایی و خاله ام بودیم و چقد خوشحال بودم که بالاخره مهمان دار شدم و یک گلیم قشنگ در کنار سه وسیله تزیینی و ... نصیبمون شد.. چند وقت بود خالی بودن کف اتاق خوابمون بدجوری دلم را میزد و قالی یا نمی پسندیدیم یا به بودجه امون نمیخورد و هیچ یادمون به گلیم فرش نبود:)) 

روز دوم به اتفاق برادر همسر راهی طبیعتی زیبا شدیم و این بار برخلاف دو سری قبل که عروسانه پا میشدم با خانواده همسر میرفتم بیرون، بساط ناهار و خوراکی و وسیله جمع کردن و بردن را اماده کردم و خوش گذشت

روز سوم هم، یه خواب خوب رفتم و بعدش پا شدم برگ موها و پونه هایی که خودم و همسر چیده بودیم را شستم و جمع و جور کردم و برای ناهار امروز مون یه آبگوشت بار گذاشتم و تنقلات آوردم و با هم فیلم چهار انگشت را دیدیم

..

پی نوشت:

و من این چند ماه می فهمم وقتی عروس دامادها میگن کم کم وسیله خریدن و خونه پر کردن یعنی چی و شیرینی اش خیلی بیشتر از جهیزیه خریدنه.. چون کمبود اون وسیله خیلی احساس شده و ذوق داشتنش خیلی بیشتره و هم اینکه خرید دوتایی خیلی بهتره و استرسی نداره😍😍  

دلم میخواست این سه روز برم خانواده خودمم ببینم که واقعا نشد برم

هر چند پنجشنبه رفتم پیششون و بعدش با بابا و خواهرا رفتیم پارک و روز خوبی بود.. دوسالی بود رنگ پارک را ندیده بودممهر شدهخنده

**

فیلم نهنگ عنبر 1 و 2 را هم چون همسر ندیده بود با هم مجدد دیدیم و خیلی خوشمان آمد

هر چی از دیدن این دو تا فیلم لذت بردیم، فیلم دیشبی اصلا چنگی به دل نزد

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 263

دلخوشی زندگی گاهی وقتا میتونه خیلی کوچک باشه مثل امروز من... که شروع روزم از ساعت ۵ صبح باشه و پلو و قیمه ام پخته شده و در کنارش سیب زمینی سرخ کرده ام و نخود فرنگی ها  پخته و فریز شدن و یه دوش صبحگاهی که تمام بی خوابی ها و کابوس های شب قبلش را شسته و اومدم سرکار:))

امیدوارم بی خوابی دیشب فعلا سراغم نیاد

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 262

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

Post 261

این هفته، همش منتظر جمعه بودم بلکه یه خواب درست حسابی برم! ولی مجبور شدیم برادر شوهر را برای فردا، ناهار مهمان کنیم!! وسط اینهمه کار و آشپزی و تمیزکاری پریود شدم و بی حال ترینم.. صبح هم از بس درد داشتم همسر اوردم خانه و یکساعت سرکار بودم!!

این اولین غذاییه که قراره خانواده شوهر خونه ما بخورن!! خدایا رحم کن و منم بتونم این دو روز روی فرم باشم و آبرومون خریده بشه از هر لحاظ

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 260

*چند ماهه به فکر هایلایت موهام افتادم و بعد چند ماه یه رنگ کار خوب پیدا کردم که اونم میگه با ۳۵ تا ۵۰ فویل رنگ میکنم و من حداکثر ۲۰ فویل میخوام!!! تا ۲ هفته دیگه باید هایلایت مو را انجام بدم.

* دو سه روزی ضعف شدیدی دارم و امروز کشون کشون اومدم خونه پدرم بلکه یکم از بی حالی در بیام.. دوست دارم شب که رسیدم خونه ام، بلافاصله برم بخوابم و به ناهار فردامون فکر نکنم!!

 * باید یه وقت دندونپزشکی بگیرم، این دندونای من درست بشو نیستن چرا :(

 *کاش بتونم بدون آموزش کار هنری را به جایی برسونم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 259

پلو داره دم میکشه

کباب شامی سرخ شده، داخل مخلوط آب، رب گوجه، آبلیمو و فلفل سیاه داره مغز پخت تر میشه

پرده های سالن کنار زده شده و از در تراس باز شده، صدای پرندگان به گوش میرسه و خنکی( که بیشتر سرده تا خنک) به تن خسته ام میخوره!!!

یکساعت دیگه باید سرکار باشم و تهیه صبحانه، تمیز و مرتب کردن آشپزخونه و ظرفای کثیف منو صدا میزنه

شکرت خدا که با اینکه حال دلم یه طوریه ولی طعم همسر دار شدن را میچشم و یه امید کوچیک توی دل خودم و خانواده ام رویش کرد.. یه امیدی که هیشکی درکش نمیکنه مگر اینکه سختی استخوان سوز بسراغش اومده باشه

صبح ۲۹ اردیبهشت همگی بخیر

روزی مملو از سلامتی و شادی داشته باشیم

ساعت ۸:۵۱ نوشت:

با نیم ساعت تاخیر اومدم سرکار ولی از خونه زندگی مرتب و تمیزم خارج شدم و آرامش تا حدی به دلم برگشت و کنار همسرم صبحونه ام را به دلچسب خوردم

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 258

با اینکه غذا میپزم.. خونه را تمیز میکنم.. امورات خونه قشنگ و دنجم را رتق و فتق میکنم.. میرم سرکار.. با خواهرا حرف میزنم و وقت میگذرونم.. با همسر خوبیم و تا حدی حواسش به دونفره بودنهامون، هست.. با اینکه چند روز پیش یه طبیعت گردی قشنگ داشتیم.. یا اینکه دیروز خواهرا بعد دو ماه مهمانم بود و من غرق خوشی بودم ولی ته دلم آروم نیس.. دیشب موقع خواب همسر میگفت چته و من جواب مشخصی براش نداشتم.. دلم میخواد چند کیلو اضافه وزنم از بین بره و هیچ جوری دست از سرم برنمیداره.. دلم میخواد غروری که نمیدونم من دارم یا همسر نباشه و یکی مون خواسته دیگری براش مهم باشه و شاید علت تمام ناراحتیم همین باشه!!

کاش وقت بیشتری داشتم و برای کارهای شخصی خودم وقت میذاشتم یا اصلا مدیریت زمان بلد بودم!! کمبودش را توی زندگیم حس میکنم

موافقین ۰ مخالفین ۰

Post 257

در حالیکه یکساعت دیگه بعد ۴ روز میخوام برم سرکار، بیخوابی زده به سرم و خوابم نمیبره!!!

بعد سرکار هم که باید افطاری درست کنم و خواب میره تا شب😎

موافقین ۰ مخالفین ۰