چند ماهه خیلی میرم دندونپزشکی و خیلی خسته شدم

قبل عید فکر کردم کار دندونهام تموم هست که دندون عقلم نذاشت و دیروز یه ترمیمی داشتم و امروز جراحی عقل... جراحی که اینقد استرس دارم که چند سال عقبش انداختم.. این سری ولی راه فراری نبود و از همسر خواستم امروز همراهم باشه

نگم چقدر استرس داشتم و هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه

بی حسی را که زد مردم و زنده شدم

ولی آنچنان بی حس نشد و بی حسی دوم را که خواست بزنه، استرس من بیشتر شد و نذاشتم بزنه!! دکتر و همسر کمی باهام حرف زدن ولی دیدن من خیلی میترسم و از قید جراحی دندونم گذشتند!!!

یکساعت تو نوبت بودم و آخرشم که هیچی

من از دکتر ترسیدم و جراحیم که اسمش سنگینه دیگه بدتر شد

:///