دلم برات تنگه.. تو را میخواهم مامانی
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۱ ق.ظ
این روزها جای خالی مادرم بر روی قلبم خیلی سنگینی میکنه
دارم اشک میریزم و اشک میریزم و اشک میریزم
چی شد که سرنوشت ما اینطور شد
یعنی میشه توی اون دنیا پیش مادرم باشه و باهاش حرف بزنم و بغلش کنم و برم توی بغلش
خدایا ابن نبود را برامون جبران میکنه؟
من برای از دست مامانم خیلی کوچیک بودم.. قدرش را ندانستم
من در آش فراقش دارم آب میشم
۰۲/۰۴/۱۴
عزیزم روحشون شاد....همیشه بدون اینو که مادرت رهات نکردن....و بیناتر از قبل در کنارت هستن...
من پدربزرگم رو خیلی دوست داشتم...چند سالی هست که دیگه ندارمشون...ولی هر موقع چشمام به یادشون اشکی میشه کنارم حسشون میکنم....هر وقت گرفتار میشم توی دلم ازشون کمک میخوام و شگفتا که گره کارم باز میشه....و به خواب هم میبینمشون....زنده تر از قبل....
توام ایمان داشته باش که روح مادرت مرتب بهت سر میزنه و تنهات نمیذاره....حتی اگه جسم مادیشون در کنارتون نباشن....و نبینیشون...