سه شنبه بعد اتمام کارم، همسر اومد دنبالم و با خبرش که عکسهای آتلیه را گرفته یه عالمه خوشحالی کردم
با اینکه شب قبلش گفته بود اتلیه زنگ زده و گفته فردا بیا عکسا را تحویل بگیر ولی من گیج خواب بودم و خوشحالی ای در کار نبود
عکسامون را دوس داشتم.. چون کارهامون فشرده بود.. من اصلا توی نخ مراسم و جزییاتش نبودم و دغدغه ام شده بود جهاز خریدن و کرایه لباس و خونه چیدن.. فکر کنم جز معدود عروسها حساب میشم که اینطوریم
بخاطر همین اصلا نمونه کار اتلیه و گل و ماشین عروس و.. ندیدم و بیشترش برعهده همسر و خواهراش بود و حتی سفره عقد را با انتخاب یک عکس از بین چند تا عکس انتخاب کردم.. هر چند بگم درست حسابی سفره عقدم را ندیدم، قابل باور نیست
دیشب خواهرک میگفت نه یه اهنگ مخصوص داشتی برای مثلا رقص و بقیه مراسمت.. واقعا هم راست میگه. نه که اهلش نبودم هااا نه... کارام از بس زیاد بود مجالی برای اینجور کارها نداشتم.. ولی خدا را شکر از همه چی راضی بودم بغیر از سرعتی که همه برای عروسی گرفتن به من گوشزد میکردن.. به همسر و مادرش میگم خیلی اذیتم کردید و به مادرش که روم نمیشه بگم ولی به همسر میگم اینم حق الناس حساب میشه و واقعا عذابم دادید