پریشب اولین شب جدایی من و همسرم بود
پنج شنبه هم مهمان داشتیم و چهارشنبه هم همسر دیر اومد خونه و دیروز حسابی دلم براش تنگ شده بود
صبح زود جمعه همسر رفت و من وسایل مهمانی شب قبلش را شستم و خانه را سر و سامان دادم و بابام اومد دنبالم و رفتم خونه شون
عصرش برای اولین بار با خواهرا دلمه برگ مو درست کردیم. تجربه شیرینی بود ولی خب پختش اذیتمون کرد
ولی خیلی خوش گذشت
دلم میخواست دیروز ظهر با همسر بریم پیش بابا اینا ناهار بخوریم و همسر بره سرکار و آخر شب بیاد دنبالم ولی همسر راضی نشد ناهار را اونجا باشیم و اومدیم خونه خودمون و اومدم خونمون حسابی بی قرار بودم و سعی کردم خودم را با کار کردن و صحبت کردن با خواهرا مشغول کنم:))
گفتم مهمان، یادم اومد ننوشتم که پنجشنبه عموم و خانواده اش اومدن برای اولین بار خونمون و دوشنبه هفته پیش هم مادربزرگ و عمه هام اومدن
روی ابرها بودم که میزبان خانواده ام شدم و بعد عروسیم تا حالا ندیده بودمشون
الهی شکر برای این خوشی ها