دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

شنبه بشدت از بق کردن ها و سردی همسر به ستوه اومده بودم. تا ۹ شب که بیاد خونه، توی تاریکی مطلق خونه نشسته بودم.. الکی الکی تلفنی با خواهر بحث کردم.. روی گاز خبری از ناهار فرداش و ‌حتی چای نبود

 کم پیش میاد اینجوری بزنم زیر همه چیز ولی بریده بودم... بعدش که همسر اومد از تاریکی و حتی چای نذاشتنم شوکه شد.. چند ساعت کشمکش داشتیم و یه جا من صدام رفت بالا و اون روی همسرم اومد بالا و‌ ... به سر حد مرگ گریه کردم ولی اینقد سنگدل شده بود که حتی نیومد ارومم کنه!!

ولی بعدش هر دو از موضع خودمون کوتاه اومدیم و سعی کردیم بخوابیم....

خدایا کمکم کن

همین‌را فقط دارم بگم

*

**

امروز دورکاری بودم و نوبت دندانپزشکی داشتم.. چقدر خوبه صبح ها توی بازار بگردم.. دندانپزشکی طول کشید ولی خریدهای عقب افتاده ای که مدنظرم بود را تا حدی انجام دادم و حتی رفتم سرکار خواهرها و چند دقیقه‌ ای همدیگه را دیدیم و برگشتنی همسر بهم ملحق شد و بالاخره یه قوری و کتری جمع و جور برای خونمون خریدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۴۱
دختر آفتاب

سر دو راهی بدی قرار گرفتم

انگار هیچ وقت ارامش مطلق برای من معنی نداره البته شاید همه‌همینطورین

هر چی خواستم بیخیال بشم‌نشد چون... 

تنها علت‌ بحث و دلخوری مون‌شده همین و‌ هیچ کدوم حرف هم رو نمیفهمیم. همسر فک میکنه خواسته اش برای من مهم نیس ولی نمیدونه خواسته سختی ازم داره. نمیتونم متقاعدش کنم و درمانده شدم

خدایا خودت کمکم کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۱۴
دختر آفتاب

نمایی از دسته گل عروسی و لباسم

امروز ما در راه برگشت به خانه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۳۸
دختر آفتاب

زندگی متاهلی، گریه داره.. خنده داره.. شادی داره.. غم داره.. عشق داره.. تنفر داره

یه روز مثل دیروز از شدت غم و گریه داشتم میمردم و یه روز مثل امروز آغوش همسرم که دیروز پسش میزدم شده بود تمام آرامشم 

امروز رفتیم جاکفشی و میز تلفن خونمون را خریدم و چقد خوشحالم که اولین های زندگیمون همچنان ادامه دارهبوسه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۲۳
دختر آفتاب

شغل خوب با حقوق و مزایای معمولی و کار در چارچوب معین و حتی حق مرخصی های ماهانه و زایمان و... چیه که اینم نداریم://

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۱۶
دختر آفتاب