Post 240
دیروز سرکار نبودم و صبحش که مشغول آشپزی و مرتب کردن خونه بودم و عصرش ۲ ساعت خوابیدم و خیلی چسبید:)
بعدش پا شدم بقیه پذیرایی را تمیز کردم و جارو کشیدم( بالاخره از کثیف شدن خونه در روز ۱۲ فروردین فارغ شدم/ عید دیدنی قوم شوهر که اعصابی از من خورد کرد و هنوز ترکش هاش از زندگیمون خارج نشده!! و هیچ وقت این همه ناهماهنگی را یادم نمیره!!)
ساعت ۶ و نیم هم به قصد پیاده روی از خونه زدم بیرون و سر از بازار در آوردم و یه سری اقلام برای خونه خریدم
۱/۵ ساعت پیاده روی کردم و بعدش به همسر ملحق شدم و ۹ خونه بودیم و شام را گرم کردم و چای و میوه خوردیم و فیلم پاستاریونی را دیدیم و خیلی کیفور شدیم.. فیلمی طنزگونه بود و دوسش داشتیم و ارزش دیدن داشت
لابلاش پا میشدم و مقدمات عدس پلوی افطار امروز همسر را مهیا میکردم!! ساعت ۵/۵ صبح پا شدم و غذا در حال دم کشیدنه!! بنظرم غذام اونطور که میخوام، خوب نشده و خیلی زردچوبه زدم:/
امروزم بعد کار، میرم خونه بابام اینا.. چون ظهر، همسر نمیاد خونه و چه کاریه تنها بمونم خونه
* این روزا خیلی خیلی وقتم با کارای خونه میره و راضی نیستم
همسر هم دیگه کمک صد سال یه بارش را نمیکنه و صفر تا صد کارا خونه با خودمه!! حتی یه میوه هم پوست نمیگیره!!