امروز تولدم بود و دیشب همسر زحمت کشید و سوپرایزم کرد.. هدیه هاش خیلی گرانبهان ولی نمیدونم چرا اونقدر سوپرایز و خوشحال نشدم

برعکسش روز زن، با اینکه دو روز بعدش تدارکات دید ولی اونقد ذوق کردم و از سر و کولش بالا رفتم..

روز تولد با اینکه ادم باید شاد باشه ولی یه غمی ته دلش هست و من علاوه بر ناراحتی ناشی از افزایش سن، به این فک میکنم مادری که ۹ ماه منو توی شکمش داشت و بیست و اندی سال بزرگ کرد، نیست.. ۷ سال میشه که صداش توی گوشم نیس که بگه ماما تولدت مبارک.. ۷ ساله به پیامک ازش توی گوشیم نمیاد.. کاش حلالم کنه.. کاش ازم راضی باشه.‌ کاش بشه اون دنیا ببینمش و سفت بغلش کنم.‌ کاری که خیلی کم کردم و حسرت میخورم.. یکی از اشتباهات من کم بغل کردن و بوسه زدن عزیزانمه!!

آخ چقدر دلم گرفته اس

خدا را شکر، امسال همسر را دارم‌‌. خدا را شکر مهر و محبتش را ازم  دریغ نمیکنه ..خدا حفظش کنه.‌..خدا بازم میگم ممنونتم

*همسر چند دقیقه پیش رفت ورزش.. منم باید نماز بخونم و بعدش ظرف بشورم و بعدترش با خواهرا و شایدم بابا صحبت کنم و حین صحبت کردن بقیه خونه تکونیم را انجام بدم:))