Post 143
دو ماهه که وارد پروسه ازدواج شدم و تقریبا از اول اولش نظرم رو به مثبت بود.. نزدیک چهل روز هم با هم در ارتباطیم و خدا را شکر از نظر عاطفی بهتر از اونی که تصور میکردم شده
یه باری همینجا نوشتم که ای کاش این پسر بی قرارم بشه و واقعا شده
یار جانم، پنجشنبه ساعت ۳ به یه مسافرت یک روزه رفته و خدا را شکر دورم شلوغ بود و دلتنگی آنچنانی نداشتم.. هر چند جای خالیش خیلی معلومه ولی خوب بودم تا به اینجا
کاش فرداشب بشه ببینمش.. خیلیا با تماس صوتی و تصویری عزیزانشون، دلتنگیشون کمتر میشه و من متاسفانه اینجوری نیستم و با تماس ها دلتنگتر میشم و دیدار حضوری تنها راه رفع دلتنگیمه.. با تماس تصویری چند ساعت پیشمون بیشتر دلم میخواست پیشم باشه و بغض داشتم و نظرم به تماس صوتی بود که یار قبول نکرد..حتی دلم میخواست پیشنهاد بدم بیا دم خونمون که راهی سفرش کنم و پا روی دلم گذاشتم و پیشنهادش را ندادم!
**دلم یه دفتر خوشگل میخواد که اولین هامون را توش ثبت کنم و یادگاری نگه دارم و از بس دست دست میکنم، میترسم وقایع فراموشم بشه
خوشحالم برات...یادداشت کن دلچسبه خوندن اون خاطرات...من فقط کمی از خاطرات نامزدی رو نوشتم...پشیمونم