ناراحتم چون مشکلی که داشتم و یه دوره چهل روزه دارو مصرف کردم نه تنها خوب نشده بلکه خیلی هم پایین تر از نُرم طبیعیش شده!! و باید برم یه دکتر دیگه
یه علت دیگه ناراحتیم برمیگرده به اینکه فلشم را گم کردم و میترسم چیز میز شخصی توش باشه!! دیروز بین راه دکتر و سرکار احتمالا جایی افتاده و نفهمیدم!!! خدا کنه پیدا بشه!!
*حس روزه ندارم و خدا خودش کمکم کنه که در کنار روزه داری و کار، بتونم به پختن افطار برسم و زنده بمونم:))
**برای عوض شدن حالم میخوام برم فروشگاه بغلی خونه و آرد برنج بخرم و برای افطار همسر فرنی بپزونم:))
البته دلم میخواد مسیری که دیروز رفتم را برم چک کنم، خدایی کرد و فلش به دست اومدم خونه!!
ساعت ۱۲:۲۲ نوشت:
با مادر شوهرم رفتیم خرید و دو ساعتی توی حیاط با هم نشستیم و بادوم شکستیم و حرف زدیم و از هوای بهاری لذت بردیم درست مثل سال ها پیش با مادرم:/ مامانی، خیلی کم دارمت
ساعت ۱۶:۲۵ نوشت:
شب قبل سال تحویل، همسر مادرش را دعوت کرد. سبزی پلو با ماهی درست کرده بودم.. دختر خواهر شوهر که از قضا بزرگه و خونه م. ش بود، به دلایلی خونشون بود و شام پیشمون بود
غذا خیلی فراوون بود ولی یک نوع بود و خب جلوی دختر خواهر شوهر معذب بودم
ماهی هم که بود نه میشد ترشی اورد یا ماست یا حتی دوغ
شب عیدم بود و من خیلی کار داشتم ولی نمیشد به همسر نه بگم و چون میدونستم ناراحت میشه!!
حالا امروز مرغ شستن و بسته بندی دارم و پخت افطاریم که هست و همسر دوباره سرخود گفت مادرم بیاد پیشمون و سوالی نکرد که من بگم نه
گوشت چرخ کرده برای کباب شامی کم بود و مجبور شدم مرغ هم بذارم روی گاز
ژله هم که صبح درست کردم.. فکر نکنم بتونم فرنی را بپزم
نیم ساعت پیش بهش میگه از ساعت ۵ برو خونمون و تنها نباش!! من طفلی مگه بیکارم که مهمون دعوت میکنی؟ من اگه باید پیش مهمون بشینم پس کی غذا بپزه!!اگه خودت بودی قضیه فرق داشت
آخرش میگه اینکه مهمونی عیدش نیس!! یعنی چند روز دیگه باید مفصل دعوتش کنیم
دلم میخواد همسر با هماهنگی این دعوت ها را انجام بده:/// و فایده نداشته حرف زدن و تذکرات من