دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

دنیای من

از خودم و دنیایم مینویسم

قراره اینجا بنویسم
نمیدونم قراره از چی بنویسم
شاید اینجا فقط برای خودم بمونه:)
.........
عروس‌ بهار و تابستون هستم با یه‌ دنیا عشق و احساس💚

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۱ مرداد ۹۹ , ۰۸:۵۵
    Post 160
  • ۶ مرداد ۹۹ , ۱۳:۱۶
    Post 159
  • ۳ مرداد ۹۹ , ۱۶:۲۵
    Post 157
  • ۳۰ تیر ۹۹ , ۲۳:۴۴
    Post151
  • ۱۶ تیر ۹۹ , ۱۱:۴۷
    Post148
  • ۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۰
    Post 141
آخرین مطالب

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

دیشب از شانه ام تا کمرم درد مرموزی داشت و خواب به چشمم نیامد

ناهارمان را پخته ام و کمی وب گردی کردم و کم کم باید صبحانه را آماده کنم و بریم سرکار

علایم کرونا را داریم و مشکوکیم ولی چون امنیت شغلی ندارم و ایضا مرخصی و البته محل کار بیخیالی دارم با ترس و لرز مبتلا کردن بقیه باید رفت سرکار

۳ روزه از درد بی حالی نتونستم برم حمام و ای وای من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۶:۵۸
دختر آفتاب

امروز دومین ماهگرد عقد و عروسیمونه!! خدا را شکر همدم خوبی نصیبم شده

چند روز پیش رفتم بازار و مواد و لوازم کیک و شیرینی را خریدم ولی از پریشب افتادم و حال جسمی خوبی ندارم و شاید سرماخوردگی!!! باشه

امروز را خونه موندم.. هر چند یکماهه بی قرارداد میرم سرکار و بخاطر سرگرمی و بیرون رفتن از خونه و مسایل مادی دعا میکنم یه قرارداد با مبلغ خیلی بالاتر از قرارداد قبلی با هامون ببندن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۲
دختر آفتاب

فردا قراره بعد ۸ سال و خرده ای چشمم به گنبد امام رضا بخوره. سالها پیش نذر و نیاز کردم برای شفای مادرم‌ که شفایی در کار نبود و نشد بریم مشهد.. ولی بعد این همه مدت قراره دست در دست همسر عزیزم بریم پابوس امام رضا.. منی که با شنیدن صلوات خاصه امام رضا همیشه‌‌اشک ریختم بالاخره صدام شنیده شد و متاهل شدم..

خدایا مراقبمون باش و سالم بربم و‌برگردیم

ببخشید که کامنت ها هنوز تایید نشده.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۰۹:۳۶
دختر آفتاب

یکشنبه ۶ مهر ۹۳ بود‌. ۶ سال گذشت.. دقیقا مثل امروز یکشنبه بود.. از چند روز پیش خاطره اون روزا توی ذهنم داره ول میخوره. وقتی فکر میکنم سرگیجه میگیرم.. چه روز وحشتناکی داشتیم.. چه بلایی سرمون اومد که تا عمر داریم تلخیش کم نمیشه

مادرم حالم بده.. دلتنگتم.. بمیرم که هیچی از زندگی ندیدی... بمیرم سر و سامان گرفتنمون را ندیدی.. بمیرم جوان بودی و هم آغوش با خاک شدی.‌ حلالم کن.‌ دعامون کن..شرمنده که نتونستم بیام سر خاکت.. اخه تازه ۴۰ روز از عروسیم گذشته و بزرگترها گفتن نرو سرمزار

کاش میشد زار بزنم و بغضم تموم بشه‌. الهی بمیرم برای بابا و اجیام.. که اونام امروز حالشون بده و هیچکدوم به روی همدیگه نمیاریم که امروز سالگردته

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۱۶:۳۹
دختر آفتاب

یکساعتی بیدارم و غذایی که از دیشب در تدارکشم، در حال دم کشیدنه!!

خیلی دوست دارم بیام بنویسم ولی هنوز که هنوزه جا نیفتادم و زندگیم روی روال نیفتاده.. خب برام جای تعجب داره این کند بودن و پیش رفتن کارها.‌.. اخه من توی مجردی وظایف خونه برعهده ام بود ‌. خدا به داد اونایی برسه که توی خونه پدریشون دست به سیاه سفید نمیزدن

دلم ۳ تا سفر توپ میخواد که خستگی هام تموم بشن که با وضع کرونا ما یه سفر دو روزه بریم شهر مجاور که خونه آشنا و‌ بدون سکنه داریم، خیلیه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۰۶:۴۳
دختر آفتاب