از استرس کارها و زمان کم دیشب خیلی غصه خوردم
ادیشبم در حد یه اشاره به یار جان گفتم و ادامه صحبت را به امروز صبح موکول کرد.. منم زنگش نزدم تا خودش زنگ زد و بحث دیضب را پیش کشید.. منم برای اولین بار بغضم شکست و کلی گریه کردم
بعدش پیام داد که بریم بیرون.. منم مرخصی گرفتم
گفت وقتی حرف زدی و گریه کردی دلم برات سوخت
یه ساعتی پیش هم بودیم و کمی حالم بهتره